• زبان

هولوکاست: پرسشهای متداول

از واژه هولوکاست (به زبان عبری – شوآ) برای اشاره به نابود سازی حدود شش میلیون یهودی توسط نازی ها و همدستانشان استفاده میشود. از روز هجوم آلمان به شوروی یعنی تابستان 1941، تا پایان جنگ جهانی دوم در مه 1945، آلمان نازی همراه با شریک جرم های خود، برای اجرای ماموریت به قتل رساندن تک تک یهودیانی که در سرزمینهای تحت سلطه اش زندگی میکردند، اقدام می نمود. از آنجا که تبعیض یهودیان در رژیم نازی با به قدرت رسیدن هیتلر در ژانویه 1933 آغاز شد، بسیاری از تاریخ شناسان، این تاریخ را آغاز دوران هولوکاست محسوب میکنند. در حالیکه یهودیان تنها قربانیان هیتلر نبودند ولی تنها گروهی بودند که نازی ها خواستار محو ایشان از روی زمین بودند.

واژه "شوآ" در تورات موجود است و معنی آن طبق لغت نامه عبری "اوون شوشن"، ویرانی، خرابی و نابودی است. نخستین استفاده از واژه "شوآ" برای اشاره به نابود سازی یهودیان اروپا در جنگ جهانی دوم، در دوران همین جنگ صورت گرفت: نخستین اشاره در سال 1940 و سپس در سالهای 1942-1943 از زبان شاهدانی که گریخته بودند و نیز رهبران جنبش کارگر صیونیستی و نویسندگان و اندیشمندان در سرزمین اسرائیل بود. در دوران جنگ، واژه هولوکاست (HOLOCAUST) در کنار اصطلاحاتی دیگر مانند نابود سازی، مصیبت و فاجعه، مورد استفاده شماری ازنویسندگان به زبان انگلیسی برای توصیف سرنوشت یهودیان اروپای تحت سلطه نازی بود. اما از اواسط سالهای شصت، استفاده از واژه هولوکاست  در ایالات متحد آمریکا رایج شد. در زبان عبری واژه "شوآ" مورد استفاده قرار می گیرد و نیز استفاده ازاین کلمه به شکل عبری آن، در زبان انگلیسی نوشتاری نیز رایج است. نسل کشی (GENOCIDE)،

واژه ای حقوقی است که از بین بردن پایه های حیاتی زندگی گروههای دارای هویت ملی را توصیف میکند. این واژه می تواند نابود سازی فیزیکی گروهی را نیز شامل شود، اما نه در همه موارد.

هولوکاست تجلی نسل کشی است و بدون شک شدیدترین نوع آن.

رویدادهای تاریخی شبیه به هولوکاست اتفاق افتاده اند اما به نظر بسیاری از پژوهشگران، هولوکاست دارای ویژگی هایی است که آن را از رویدادهای دیگر متمایز می سازد. بشریت با کشتارهای دسته جمعی و نیز قتل میلیون ها انسان معتقد به ادیان خاص و یا متعلق به گروههای قومی و گروههای اجتماعی آشنا است. به جز رژیم نازی، رژیم های دیگری نیز از تکنولوژی و سیستم های اردوگاههای تمرکز برای اجرای برنامه های مرگبار استفاده کرده اند و یهودیان در دوران های طولانی در تاریخ خود، مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند. با این وجود، هولوکاست به دو دلیل اصلی رویدادی یگانه و ویژه محسوب میشود:

  1. بر خلاف سیاست در قبال گروههای دیگر، نازی ها درصدد به قتل رساندن تمام یهودیان، تنها به خاطر یهودی بودنشان و بدون توجه به سن، جنسیت، ایمان و یا رفتار آنان بودند و برای رسیدن به این هدف، از تشکیلات اداری یک دولت مدرن استفاده کردند.
  2. حکومت نازی بر این باور بود که اگر جهان را از حضور یهودیان خلاص کند، با این کار به ملت آلمان و تمام بشریت کمک خواهد نمود، حتی با این وجود که یهودیان هیچ تهدیدی به شمار نمی آمدند.

این نظریه طبق یک ایدئولوژی نژادپرستانه بی پایه به وجود آمده بود که یهودیان را "نژاد مخرب" میدانست، و در پایان، باعث اجرای سیاست مرگبار "راه حل نهایی" شد.

آمار دقیقی در مورد تعداد یهودیانی که در هولوکاست ازبین رفتند در دست نیست. به دنبال شهادت نامه آدولف آیشمن، که متخصص امور یهودیان در اداره اصلی امنیت رایش بود و در سیاست "راه حل نهایی" عهده دار وظایف مرکزی بود، این رقم عموما شش میلیون می باشد. اکثر تحقیقات تایید میکنند که تعداد قربانیان بین 5 تا 6 میلیون است. طبق محاسبات اولیه این رقم را بین 5.1 (رائول هیلبرگ) تا 5.95 میلیون (یعکوو لشینسکی) قربانی بیان میکنند. تحقیق جدیدتری که پروفسور ییسرائل گوتمن و دکتر روبرت روزت انجام داده اند و در دانشنامه هولوکاست منتشر شده، تعداد یهودیان کشته شده را بین 5.59 تا 5.86 میلیون و تحقیقی که دکتر ولفگنگ بنتس انجام داده، این رقم را بین 5.29 تا 6 میلیون تخمین می زند.

منابع اصلی این آمار، مقایسه بین سرشماری های پیش از جنگ و پس از آن است. در این محاسبات، از مدارک نازیها که شامل آمار ناقص در باره اخراجها و نابود سازی ها است نیز استفاده شده است. طبق برآورد ما، اسامی بیش از 4 میلیون نفر از قربانیان هولوکاست در ید و شم نگهداری میشود. این آمار اکثرا مبنی بر حدود 2 میلیون شهادت نامه است که بیشترشان حاوی اطلاعات در باره بیشتر از یک یهودی میباشد که در هولوکاست به قتل رسیده است. از آغاز ژوئن 1999 بیش از 1.6 میلیون شهادت نامه در ید و شم رایانه ای شده است. به علاوه، هزاران مدرک شامل اسامی از دوران هولوکاست در دست ما موجود می باشد، که اکثرا اسامی قربانیان هولوکاست هستند. این مستندات هنوز به طور کامل مورد تحقیق قرار نگرفته و وارد پایگاه رایانه ای داده های ما نشده است. با کمک پروژه رایانه ای ید و شم امیدواریم حد اکثر اطلاعات درباره هر کدام از قربانیان هولوکاست را در اختیار عموم قرار دهیم.

آمار قطعی در مورد تمام یهودیانی که در کشورهای اشغال شده توسط نازی ها به قتل رسیدند در دست نیست. پیش از جنگ، در طول جنگ و پس از آن نیز تغییرات مرزی بسیاری صورت گرفت. به همین خاطر، برآورد تعداد دقیق قربانیان هر کشور، امری دشوار است. داده های ذیل برگرفته از دانشنامه هولوکاست و مبنی بر مطالعاتی است که در ید و شم انجام گرفته. در این دانشنامه، توضیحات در مورد داده های هر کشور گنجانده شده است.

نام کشورجمعیت پیش از جنگحد اقل قربانیانحد اکثر قربانیان
اتریش185,00050,00050,000
بلژیک65,70028,90028,900
بوهمیا و موراویا118,31078,15078,150
بلغارستان50,00000
دانمارک7,8006060
استونی4,5001,5002,000
فنلاند2,00077
فرانسه350,00077,32077,320
آلمان566,000134,500141,500
یونان77,38060,00067,000
مجارستان825,000550,000569,000
ایتالیا44,5007,6807,680
لتونی91,50070,00071,500
لیتوانی168,000140,000143,000
لوکزامبورگ3,5001,9501,950
هلند140,000100,000100,000
نروژ1,700762762
لهستان3,300,0002,900,0003,000,000
رومانی609,000271,000287,000
اسلواکی88,95068,00071,000
اتحاد جماهیر شوروی3,020,0001,000,0001,100,000
یوگسلاوی78,00056,20063,300
جمعا9,796,8405,596,0295,860,129
به صورت عدد صحیح9,797,0005,596,0005,860,000

افراد بسیاری قربانی سیاست مرگبار رژیم نازی به دلایل دیپلماتیک، اجتماعی و یا نژادی شدند. شهروندان آلمانی از اولین قربانیانی بودند که به خاطر فعالیت دیپلماتیک مورد آزار و اذیت رژیم قرار گرفتند. برخی از آنان در اردوگاههای تمرکز کشته شدند اما اکثر آنان پس از اینکه تشکیلات وحشت موفق شد روحیه آنان را خرد کند، آزاد شدند. آلمانی های معلول یا بیماران روانی در خلال برنامه ای به نام "مرگ  با ترحم" ،به قتل رسیدند. آلمانی های دیگر به خاطر همجنس گرایی، یا به اتهام جنایت و یا به خاطر عدم همکاری با سیاست نازی زندانی شدند. این افراد، با وجود اینکه مورد آماج قصاوت قرار گرفتند، هرگز مانند یهودیان، به عنوان کسانی که باید کاملا نابود شوند با آنها برخورد نشد.

بسیاری از کولیها (روما و سینتی) به دست نازی ها به قتل رسیدند. شمار مقتولین بین 200,000 تا بیش از 500,000 نفر بر آورد میشود. سیاست نازی ها در قبال کولی ها سیاستی ثابت نبود. در حالیکه در آلمان و کشورهای پیرو آن، کولیهایی که در اجتماع جذب شده بودند نابود گردیدند، در شوروی اشغالی کولیهایی که شیوه زندگی کولی را حفظ کرده بودند به قتل رسیدند و آنانی که در اجتماع جذب شده بودند مورد آزار و اذیت قرار نگرفتند.

از دیدگاه نازی ها، مردمان اسلاو – لهستان، روسیه، اکراین، یوگسلاوی، چکسلواکی و بلغارستان – نژادهای پست محسوب میشدند. با این حال، نازی ها برخورد خود را با ملتهای همسایه نه تنها براساس ایدئولوژی نژادپرستانه، بلکه طبق ملاحظات سیاسی و عملی نیز تعیین میکردند. اسلواکی ها، کرواسی ها، بلغارها و بخشی از اوکراینی ها با وجود آنکه ظاهرأ از نظر نژادی پست بودند، هم پیمانان نازی ها بودند.

اسیران جنگی روس یا به خاطر بی توجهی و بیگاری به هلاکت رسیدند و یا به دلایل نژادپرستی نازی و نفرت از کمونیسم به قتل رسیدند. رفتار نازی ها نسبت به لهستانی ها، به ویژه به خاطر برنامه از نو سازماندهی اروپا برپایه تئوری نژادی، خفت بار بود. با این وجود، نازی ها درصدد نابود سازی مطلق لهستانی ها نبودند. نازی ها درنظر داشتند کودکان لهستانی دارای "چهره آلمانی" را به عنوان کودکان آلمانی بزرگ کنند، روشنفکران و رهبران لهستانی را برای جلوگیری از شورش به قتل برسانند و بقیه را تبدیل به برده کنند.

بر خلاف نظریه های رایج، هیتلر با کودتای خشن علیه دولتی که به طریق دمکراتیک انتخاب شده بود، به قدرتبر خلاف نظریه های رایج، هیتلر با کودتای خشن علیه دولتی که به طریق دمکراتیک انتخاب شده بود، به قدرت نرسید. میلیونها آلمانی مخصوصا پس از 1929، از بحران اجتماعی، اقتصادی و سیاسی درازمدتی که بر آلمان حکمفرما بود، خسته شده بودند، و نازی ها از حمایت آنان برخوردار بودند. با این حال، هیتلر هرگز با آراء قاطع اکثریت قریب به اتقاق رای دهندگان آلمانی انتخاب نشد. وی همچنین هیچگاه از سوی چنین اکثریتی اختیار تبدیل شدن به دیکتاتور آلمان را دریافت نکرده بود. در آخرین انتخابات دموکراتیک که در 6 نوامبر 1932 برگزار شد، حزب نازی، با این وجود که از همه احزاب قویتر بود، در واقع ضعیف تر شده، و تنها 33.1 درصد از آراء را کسب کرده بود، در حالی که در اتنخابات قبلی که در 31 ژوئیه 1932 برگزار شده بود، این حزب 37.3 درصد از آراء را از آن خود کرده بود. در 30 ژانویه 1933، هیتلر، پس از انتصاب به سمت صدارت اعظم از سوی رییس جمهور هیندنبرگ، زمام قدرت را در دست گرفت.

از هنگامی که هیتلر و یارانش به قدرت رسیدند، با تمام نیرو درصدد توسعه پایه های حکومت خود و منحل ساختن سیستماتیک بندبند قانون اساسی آلمان برآمدند. یکی از نقاط عطف مهم برای رسیدن به این هدف، تصویب "قانون اقتدار" (Law of Empowerment) بود که برپایه آن، دولت اجازه داشت هر قانونی را بدون تصویب پارلمان، یا تایید رییس جمهوری، وضع کند. خود مختاری ایالات آلمان (LANDER)، با قانونی که در 31 مارس 1933 تصویب شد، باطل گردید. به قدرت رسیدن نازی ها تا اندازه ای به دنبال "قانون عدم تشکیل احزاب جدید" که در 14 ژوئیه 1933 به تصویب رسید، امکان پذیر شد. پس از آن، حزب نازی تنها حزب قانونی آلمان بود.

در سال های نخست پس از به قدرت رسیدن، نازی ها هنوز نابودی یهودیان را هدفی قابل اجرا نمی دانستند و تصمیم آنها منزوی نمودن اجتماعی یهودیان، صلب منابع امرار و معاش از آنان و بالاخره راندن آنها از خاک آلمان بود. رژیم آلمان در این دوران شدت برخورد بی رحمانه برای رسیدن به اهداف آنتی سمیتیک خود را کنترل می نمود، و این تنها به دلیل ملاحظات داخلی و برخی محدودیات خارجی بود. مشخصه این حرکت ضدیهودی بیشتر در قوانین تبعیض آور، محرومیت کلی، تهمت عمومی، اذیت کردن یهودیان در هنگام درخواست های اداری و کلا انزوای اجتماعی متجلی می شد تا در آسیب زدن یا صدمه جانی. این اقدامات غالبا علنی و در دید جهانی انجام میگرفت.

جهش ناگهانی و گیج کننده بین جور و ستم و رفتار عادی که به تناوب انجام می گرفت، مشخصه بارز سیاست نازی ها قبل از جنگ بود. تشدید فشارهای آنتی سمیتیزم و سست نمودن ناگهانی آن؛ این وضع به صورت متناوب ادامه داشت. طغیان اقدامات آنتی سمیتیزم شدید گاها با دورانی از ثبات فریب آور متوقف می گشت. به طور کلی می توان به سه نقطه که اوج حرکت آنتی سمیتیزم در قبل از جنگ به حساب می روند اشاره نمود:

  1. تحریم اقتصادی که در 1 آوریل 1933 اعلان شد. پس از آن موجی از قوانین نژادی که کارگران یهودی در ادارات دولتی و شغل های متفاوت را مورد هدف قرار داد به تثبیت رسید.
  2. قوانین نورنبرگ که از 15 سپتامبر 1935 تمامی درها را به روی آزادی های یهودیان آلمان مسدود نمودند. این قوانین یهودیان را براساس مشخصات نژادی تعریف نمودند.
  3. "شب کریستال" که در واقع عمیات حمله و کشتاری بود که به ابتکار و مدیریت دولت در شب بین 9 و 10 نوامبر 1935 رخ داد.

یهودیان آلمان که در واقع اولین قربانیان رژیم نازی بودند، یکی از جوامع ثروتمند، پرقدرت و با قدمت بسیار در اروپا به شمار می رفتند. یهودیان آلمان تا سال 1933 در نظر بسیاری از مردم به عنوان نمونه ای از موفقیت احراز حقوق مدنی (Emancipation - آزادی و برابر سازی حقوق یهودیان نسبت به سایر ساکنان محل) و روابط دوجانبه پرثمر بین یهودیان و محیط غیریهودی شان بودند. یهودیان آلمان غالبا خود را یک شهروند آلمانی، دقیقا مشابه شهروندان مسیحی تلقی میکردند. حدود 12,000 نفر از آنها در جبهه های جنگ جهانی اول در جهت دفاع از آرمان ها و منافع میهن محبوبشان جان باختند.

در اوایل به قدرت رسیدن نازی ها، برای یهودیان آلمان بسیار دشوار بود که باور کنند که کسی قصد دارد حقوق و هویت آلمانی آنها را سلب کند و ایشان را از میهن شان طرد کند. "آلمان همان آلمان مانده است" – این متن سرمقاله مجله "انجمن مرکزی اتباع آلمانی یهودی تبار" بود که اکثر یهودیان آلمان طرفدار آن بودند. "هیچ کس نمی تواند میهن ما و سرزمین اجدادیمان را از ما بگیرد". در طرف مقابل، صیونیست های آلمانی بودند که مواضعشان نسبت به اختلاط و پیوند آلمانی – یهودی بدبینانه تر بود. آنها بیشتر متوجه دوران جدیدی که در پیش رویشان بود می بودند. ولی حتی آنها هم قدرت تصور شدت خطر نازی ها برضد یهودیان را نداشتند.

یهودیان آلمان هم مانند یهودیان کشورهای دیگر تصور می نمودند که شعله انقلابی رژیم نازی به مرور زمان و طی چندین ماه خاموش خواهد شد و بالاخره معلوم خواهد گشت که "اگر چه صدای واق واق آنها تهدیدآمیز است ولی جای دندانهای آنها چندان سخت نخواهد بود". یهودیان فعال در جنبش های سوسیالیست و کمونیست اولین کسانی بودند که تا اندازه ای به خطر پی بردند و این بدین دلیل بود که آنها، هم از نظر سیاسی و هم از نظر نژادی مورد آزار قرار گرفتند.

پس از شوک اولیه، جامعه یهودی آلمان برای واکنش نسبت به شرایط جدید تدارکاتی را آغاز نمود. در آوریل 1933، "کمیته مرکزی امداد و بازسازی یهودیان آلمان" به منظور هماهنگی اقدامات رفاهی وسیع برای جامعه یهودیان تحت محاصره دایر شد. ارگان دیگری به نام "نمایندگی سراسری یهودیان آلمان" در 17 سپتامبر 1933 برپا شده و مسئولیت نمایندگی سیاسی یهودیان در برابر رژیم را به عهده گرفت.

یهودیان آلمان به دلیل اینکه اقلیت کوچکی تحت رژیم مستبد و خشن بودند، قادر به برپایی اپوزیسیون سیاسی بر ضد نازی ها نبودند. امید آنها مبنی براینکه می توان به وسیله مذاکره بین رهبران یهودی و رژیم نازی به توافقاتی منطقی درمورد موقعیت و وضعیت یهودیان رسید، نقش بر آب شد. بنابراین رهبران یهودی چاره ای به جز تمرکز بر زندگی داخلی جامعه یهودی پیش رو نداشتند. پیرو این امر، هویت یهودی آنان تقویت و همبستگی داخلی بین یهودیان تحت فشار توسعه یافت.

هر چقدر یهودیان منزوی تر می شدند، تمرکز موسسات آنها بر اقدامات امداد و کمک به محتاجان بیشتر می شد. آنها سیستم آموزش و پرورش یهودی برای دانش آموزانی که از سیستم آموزشی آلمان اخراج شده بودند دایر نموده و بزرگسالان را نیز تشویق به آموزش می نمودند. آنان موسسه "اتحادیه فرهنگی" را برپا نمودند که هدفش تشویق هنرمندان یهودی در عرصه های هنری مختلف بود. در اواسط دهه 30، موسسات یهودی فعالیت های بسیاری به منظور تشویق افراد به مهاجرت انجام می دادند. آنها اطلاعاتی در مورد کشورهای مختلف به منظور مهاجرت به آنجا در بین یهودیان پخش کرده و دوره های آموزش زبان و مشاغل مختلف را به آنان عرضه می کردند. این فعالیت وسیع تا شب کریستال در ماه نوامبر 1938 ادامه داشت، ولی از این تاریخ به بعد، نازی ها تمامی فعالیت ها را قطع نمودند و بنابراین موسسات یهودی مجبور شدند اینگونه فعالیت ها را تنها به صورت بسیار محدود ادامه دهند.

دلیل اصلی این امر آن بود که انگلیسها که قیمومت سرزمین اسرائیل را عهده دار بودند، کنترل امور مهاجرت به اسرائیل را نیز در دوران بین دو جنگ جهانی در دست داشتند. ایشان به منظور کنترل ورود یهودیان به سرزمین اسرائیل بر طبق منافع راهبردی و امپریالیستی خویش، از روش رسمی "توان جذب از نظر اقتصادی" استفاده می نمودند. بنابراین، تنها اشخاصی که دارای شرایط ذیل می بودند، در دوران پیش از جنگ مجوز قانونی ورود به سرزمین اسرائیل را دریافت می کردند:

  1. یهودیانی که حداقل داراییشان 1,000 لیره بود، ویزای "کاپیتالیستی" دریافت می کردند. برای درک ارزش واقعی این پول باید در نظر داشت که در سال 1933، حقوق سالیلنه یک پلیس کمتر از 50 لیره بود.
  2. صیونیست های جوان و پیشگام که دوره های شغلی مختلف، به خصوص در قسمت کشاورزی، را در خارج گذرانده بودند، مجوز ورود به اسرائیل به عنوان "کارگر" دریافت می نمودند. حکومت انگلیسی هر شش ماه یک بار سهمیه ی ویزایی را، بر طبق وضعیت اقتصادی در آن دوران، به خصوص وضعیت بیکاری، اختصاص می داد.
  3. "محتاجان" – افراد خانواده ساکنان اسرائیل.

پیرو گزارش کمیسرای بریتانیا  و پس از سال 1937، سهمیه اختصاصی و سیاسی ویزای ورود مهاجران یهودی به سرزمین اسرائیل به صورت آشکار اعلان شد.

رهبران آژانس یهودیان در سرزمین اسرائیل، به نمایندگی از طرف تشکیلات صیونیستی، طرف مقابل این امر بودند. ایشان تلاش بسیاری برای تغییر سهمیه اختصاصی حکومت انگلیس می نمودند، ولی این امر هیچگاه چالشی واقعی ضد این روش به حساب نمی آمد. مهاجرت نامحدود و بدون کنترل با طرز فکری که آن زمان در بین رهبران آژانس یهودی وجود داشت در تناقض بود. براساس این طرزفکر، تحقق آرمان های صیونیستی دارای روندی آهسته و بنیانی می باشد که ملتزم اولویت دادن به احتیاجات عمومی صیونیستی از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سرزمین اسرائیل، در مقابل احتیاجات فردی می باشد.

در سالهای نخست به قدرت رسیدن نازی ها، یهودیان آلمانی که تصمیم به مهاجرت داشتند غالبا به کشورهای اروپایی مجاور و یا سرزمین اسرائیل می رفتند. ولی از سال 1936 به بعد و به خصوص در سال 1938، این وضعیت کاملا تغییر کرد. در آن هنگام و در پی دشوار شدن مهاجرت به اسرائیل و کشورهای اروپایی دیگر، و نیز سخت تر شدن وضعیت یهودیان آلمان، آوارگان یهودی از آلمان و اتریش حتی به شانگهای چین هم رسیدند. شانگهای یکی از معدود مکان هایی بود که مهاجران را به صورت آزاد می پذیرفت. بعضی از آنان سعی می کردند که به صورت پنهان و با دور زدن محدودیت های مهاجرت به سرزمین اسرائیل بروند. با توجه به فرار یهودیان مایوس اتریش که در پی الحاق کشورشان به آلمان در مارس 1938 آغاز گشت و همچنین در پی اتفاقات "شب کریستال" که در نوامبر همان سال رخ داد و ضربه شدیدی به یهودیان در سراسر رایش زد، آمریکا و انگلیس سیاست سخت گیرانه خود را در قبال مهاجرت یهودیان کمی نرمتر نمودند.

تعداد مهاجران یهودی از آلمان و اتریش در سالهای 1933 تا 1939 – طبق کشورهای مقصد:

ایالات متحده85,000
آمریکای لاتین85,000
فلسطین (سرزمین اسرائیل)60,000
شانگهای18,000
بریتانیا60,000
سوئیس12,000
جمع کل320,000

در جواب این سوال توضیحات و تفسیرات زیادی وجود دارد–توجیهات مذهبی، تفسیرات تاریخی، روانشناسی و مارکسیستی – ولی هیچ کدام از جواب ها به تنهایی قانع کننده نمی باشد. در ذیل یکی از این پاسخ ها که می تواند به عنوان توجیهی تاریخی قلمداد شود آمده است:

بخشهای بزرگی از جمعیت آلمان در دهه سی قبول نمودند که در جامعه ایی مبتنی بر اصول تنفر، نژاد پستی و خشونت زندگی کنند. آنها به جنگ رفتند تا انتقام هر بدی، واقعی یا دروغین، که در طی 200 سال در حق آنان شده بود را پس بگیرند. آنان می خواستند دنیایی بهتر به شرح خود بسازند. یکی از پایه های مرکزی اعتقاد به این اصول این بود که یهودیان نمایانگر تمامی تضادها با آنها می باشند و بنابراین باید آنها را از سر راه کنار زد. این عقیده به صورت مستقیم به طرز تفکر نژادپرستانه اشخاص بسیاری ربط داشت که آلمان ها را قسمتی از نژاد برتر یعنی نژاد نوردی-آریایی و یهودیان را مربوط به نژادی پست و کثیف با ظاهری مخرب می دانستند. این خیال بافی نژادی آلمان ها محقق نمی شد اگر یهودیان در بین آلمان ها می ماندند. هنگامی که آلمان ها فهمیدند که اخراج یهودیان از اماکن زندگی ایشان امکان پذیر نمی باشد، به افراطی ترین راه حل – به عبارتی دیگر به راه حل نهایی مسئله یهودیان روی آوردند.

دقیقا مشخص نیست نازی ها چه زمانی تصمیم گرفتند که یهودیان را قتل عام کنند. هیچ فرمان امضا شده ای توسط هیتلر در این مورد یافت نشده است. با این وجود، تاریخ شناسان متفق الرأی هستند که پیش از جنگ، نازی ها برنامه مشخصی برای نابودسازی یهودیان اروپا نداشتند. نازی ها این سیاست را که هدفش به قتل رساندن یهودیان در هرمکان بود و بعدا "راه حل نهایی" نام گرفت در خلال جنگ تدوین نمودند.

در زمان اشغال لهستان در پاییز 1939، نازی ها از اشکال پیشین آزار و اذیت، به قتل روی آوردند. در واپسین ماه های 1939، در مناطق گنرال گوورنامن (اراضی لهستانی که به دست آلمان اشغال و به خاک آن ضمیمه شده بود) که اکثر یهودیان لهستان در آن متمرکز شده بودند، هر از گاهی کشتارهای همگانی صورت میگرفت که منجر به مرگ دست کم 7,000 نفر می شد. با یورش به شوروی، در 22 ژوئن 1941 (اول تیر ماه 1320)، عملیات مرگبار علیه یهودیان بیشتر و بیشتر شد. یگان های مسلح آلمان ها و در راس آنان، یگان های عملیاتی ویژه اس.اس.، آینزتسگروپن (Einsatzgruppen)، کشتار انبوه و سیستماتیک مردان یهودی و مقامات حزب کمونیستی را به ضرب گلوله آغاز کردند.

در اوایل ژوئیه، هرمن گورینگ در سمت معاونت هیتلر، راینهارد هایدریخ را که یکی از معاونان هیملر و نیز فرمانده اس.اس. بود را به سمت سرپرست "راه حل نهایی مسئله یهودیان اروپا" منصوب کرد. در اواسط اوت، هنگامی که فرمانده اس.اس. هاینریخ هیملر از سرزمینهای تازه اشغال شده شوروی بازدید میکرد، تصمیم کشتار زنان و کودکان یهودی نیز گرفته شد. پس از مدتی کوتاه، آزمایش های گاز سیکلون B، به عنوان وسیله ای برای کشتار انبوه آغاز شد. این آزمایش ها در آشویتس، روی اسیران جنگی شوروی صورت گرفت. در اواسط اکتبر، اخراج یهودیان از رایش آغاز شد و تنها چند روز بعد، مهاجرت یهودیان از رایش ممنوع شد. در اکتبر اماکن برپایی اردوگاههای مرگ خلمنو (Chelmno) و بلزتس (Belzec) نیز انتخاب شدند. در اوایل دسامبر، اولین اردوگاه مرگ، خلمنو آغاز به کار کرد و کشتار یهودیان با گاز مونواکسید کربن آغاز شد. این گاز به وسیله موتورهای گازوییلی بزرگ تولید و به سلول های گاز تزریق میشد.

در 12 دسامبر، هیتلر در برابر چند نفر از نزدیکان خود تاکید نمود که کشتار انبوه و سیستماتیکی که در شوروی آغاز شده است، شامل یهودیان آلمان که آخرین گروه در برنامه کشتار خواهند بود نیز خواهد شد. از این گفتگو میتوان نتیجه گرفت که تصمیم کشتار تمام یهودیان، پیش از 12 دسامبر – احتمالا در پاییز 1941 – گرفته شده بود. در 20 ژانویه 1942، هنگامی که صدها هزار یهودی به قتل رسیده بودند، هایدریخ با مقامات ارشد آلمان در وانزه – در حومه برلین – نشستی برگزار کرد که پس از مدتی "کنفرانس وانزه" نام گرفت. در این نشست، "راه حل نهایی" و هماهنگی اجرای آن، مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

رشته اتفاقاتی که روی داد، به وضوح نشان میدهد،هیتلر، گورینگ، هیملر، هایدریخ و دیگر رهبران نازی به طور فعال در روند تصمیم گیریی که منجر به کشتار انبوه یهودیان شد، دخالت داشتند.

اکثر مردم آلمان در دهۀ سی، از اقدامات تبعیض آمیز علیه یهودیان آلمان حمایت میکردند. در واقع با وجود اینکه اکثر آنان با ایدئولوژی نژادپراستانه نازی کاملا همدل نبودند، به دلایل گوناگون از این اقدامات حمایت میکردند. در این میان افرادی دارای افکار ضدیهودی سنتی مبنی بر یهودی ستیزی مسیحی و یا اشکال دیگر یهودی ستیزی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بودند. دیگران از دیگر جوانب رژیم نازی راضی بودند و بدین خاطر، با سکوت خود، اقدامات ضدیهودی را به عنوان هزینه ای که باید پرداخت می پذیرفتند. از نظر اکثریت قریب به اتفاق آلمان ها، یهودیان متعلق به جامعه آلمانی نبودند و بدین خاطر، هیچ مسئولیت اجتماعی در قبال آنان احساس نمی کردند و نسبت به سرنوشت یهودیان بی تفاوت بودند. هنگامی که رژیم نازی ضبط اموال یهودیان (آریایی سازی) را آغاز کرد، درصد زیادی از مردم آلمان توانستند از اموال یهودیان بهره مند شوند و بدین سان آنان در این جریان همراه شدند.

ناآرامی های خشونت بار علیه یهودیان در "شب کریستال" در نوامبر 1938، واکنش های گوناگونی را در میان مردم آلمان سبب شد. بسیاری از مردم از بی نظمی ای که در تخریب انبوه اموال به وجود آمده بود خشمگین بودند و از اختلال نظم اجتماعی ناراضی بودند. ولی این امر که یهودیان، قربانیان این اعمال بودند کمتر آزارشان میداد. برای جلوگیری از این گونه واکنش ها، رژیم نازی مواظب بود از این به بعد جلوه های گسترده خشونت های خیابانی علیه یهودیان را محدود کند. رژیم نازی در ادامه حکومت خود، اقدامات ضدیهودی – از جمله نابود سازی – را حتی الامکان دور از انظار مردم آلمان ادامه داد. با این وجود، اخبار زیادی در مورد سرنوشت یهودیان به گوش مردم آلمان می رسید، ولی بسیاری از آنان ترجیح میدادند تصویر کامل را نبینند. به عبارتی دیگر، بسیاری از مردم آلمان آنقدر می دانستند که ترجیح دهند ندانند.

بزرگترین گتو در شهر ورشو بود و تعداد 480,000 یهودی در آنجا ساکن بودند. این گتو در پی اخراج های همگانی به اردوگاه تربلینکا (Treblinka) در تابستان 1942 و نیز پیرو دو قیام در آوریل 1943، بالاخره در مه 1943 نابود گشت.

در نقطه اوج گتو لودژ، 160,000 یهودی در آن زندگی می کردند. گتو لودژ به صورت تدریجی برچیده شد: این روند با اولین موج اخراج از گتو به اردوگاه خلمنو (Chelmno) آغاز شد، فی مابین ژانویه تا مه 1944، در پی اخراج های بعدی به خلمنو و اردوگاه های دیگر ادامه داشت و سرانجام در 1 سپتامبر 1944 این گتو کاملا نابود شد.

با برپایی  گتو لوو (Lwów) در نوامبر 1941،  150,000 یهودی در آن اسکان داده شدند. تعداد هزاران تن از آخرین ساکنان گتو در ژوئن 1943  از آن اخراج شدند و این تنها بعد از روانه نمودن بقیه ساکنان یهودی گتو به سوی مرگ در اردوگاه های بلزتس (Belzec) و یانووسکا (Janowska) اتفاق افتاد.

در گتو مینسک 100,000 یهودی از اهالی شهر مینسک و شهرک ها و روستاهای اطراف اسکان داده شدند. پس از اینکه اغلب ساکنین یهودی گتو مینسک به ضرب گلوله به قتل رسیده و یا به سوی اردوگاه مرگ سوبیبور (Sobibór) فرستاده شدند، این گتو در 21 اکتبر 1943 نابود شد.

در ویلنیوس (Vilnius)، اکثر ساکنین یهودی گتو که تعداد کلشان 57,000 نفر بود، در گودال های مرگ در پونار، مکانی در نزدیکی شهر، به ضرب گلوله کشته شدند. پس از شکست قیام در گتوی ویلنیوس در تاریخ 23 سپتامبر 1943، هزاران تن از یهودیان را که هنوز زنده مانده بودند، به سوی اردوگاه هایی در استونی روانه نمودند.

گتو بیاویستوک (Białystok) که 50,000 یهودی در آن زندگی می کردند، در 16 اوت 1943 پس از نبرد پنج روزه گروه زیرزمینی یهودی، نابود گشت.

گتوها در زمان هولوکاست غالبا مناطقی محروم و کم مساحت، در شهرها و شهرک هایی بوند که یهودیان در آنان زندانی می شدند. ورود افراد غیریهودی به گتوها اغلب ممنوع بود. اکثر گتوها با دیوارهای بلند یا حصار، به منظور منزوی نمودن یهودیان و جداکردن آنان از همسایگان بیرونیشان، مسدود شده بودند. هدف گتوها تمرکز موقت و تحت کنترل قرار دادن یهودیان در یک مکان بود. این امر استفاده از نیروی کاری یهودی را تا سرحد مرگ ممکن می ساخت.

یهودیان در گتوها تحت شرایط بسیار دشواری زندانی بودند. نازی ها تمامی اموال ایشان را ضبط نموده و اغلب امکانات زندگی روزمره را از آنان سلب نموده بودند. تراکم وحشتناک، مشکلات بهداشتی شدید، گرسنگی طاقت فرسا و منع داروهای اساسی، دلایل بروز وسیع بیماری های مسری در بیشتر گتوها بود. شرایط طاقت فرسا و کارهای اجباری طولانی نیز باعث تضعیف شدید یهودیان شده بود. در گتوی ورشو که بزرگترین گتو به شمار می رفت، حدود 85,000 نفر یهودی (تقریبأ 20 درصد از تعداد کل ساکنین گتو) در پی شرایط خفت آور گتو و حتی پیش از اخراج ساکنین گتو به اردوگاه های مرگ توسط نازی ها، به هلاکت رسیدند. شمار کشته شدگان در گتوهای دیگر نیز مشابه بود. حتی اگر در برخی موارد شرایط کمی بهتر بود، همانطور که دکتر لازار اپشتیین در دفتر خاطراتش در گتو نوشته است: " گتو ها به مانند یک "قبر" کوچک و باریک بودند".

یهودیان برای تحمل شرایط طاقت فرسای گتو که بر آنان تحمیل شده بود، به روش های قانونی و "غیر قانونی" نیز متوسل می گشتند. کمیته های یهودیان در زمینه مسکن، نگهداری از کودکان، پخش غذا و امور رفاهی کمک می نمودند. آنها همچنین به آوارگان کمک می کردند و خدمات دیگری برای اهالی گتو فراهم می ساختند؛ و همه این موارد در شرایطی امکان پذیر می شد که از امکانات بسیار محدودشان نهایت استفاده را بکنند. در گتوهای معدودی موسسات امدادی مستقلی برای تهیه و تامین مایحتاج دایر شدند. به علاوه حزب های سیاسی و جنبش های جوانان به صورت زیرزمینی گرد هم آمدند تا بتوانند کمک های دیگری همچنین در زمینه روحی برای دوستانشان فراهم آورند. خانواده ها  از اعضای خویش مراقبت کرده، و در عین حال برای کمک به بستگان و دوستان نیز تلاش می نمودند.

بسیاری از یهودیان در اغلب گتوها، شخصا و چه به صورت گروهی، فهمیده بودند که نازی ها برای ایشان دامی پهن نموده اند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر برطبق دستورات آلمان ها رفتار کنند، عاقبت آنها مرگ زودهنگام از گرسنگی و یا از بیماری خواهد بود؛ و اگر درحین نقض قوانین مربوط به قاچاق مواد خوراکی، امکانات و اطلاعات بازداشت شوند، باز هم سرنوشت مرگ حتمی در انتظارشان است. در بسیاری از اوقات یهودیان ترجیح می دادند که برای زنده ماندن به "قانون شکن" تبدیل شوند.

در زمان جنگ، آلمانها در کشورهای تحت سلطه خود، سازمانهای رهبری یهودی به نام "یودنرات" (شورای یهودیان) یا "آلتستنرات" (شورای پیران) برپا کردند. بسیاری از هم پیمانان آلمان مانند اسلواکی، سازمانهای مشابهی برپا کردند. هدف برپایی شوراها، به کار گرفتن آنها به عنوان وسیله ای برای تسلط بر یهودیان، جدا ساختن آنان از دنیای خارج از گتو و اجرای دستورهای گوناگون بود. اصولا مقامات دولتی سعی میکردند رهبران یهودیی را به عضویت در شوراها منصوب کنند که پیش از جنگ دارای جایگاه ویژه و مقام محترم در بین یهودیان بودند. شوراهای یهودیان به طرز اسف باری در مقابل اوضاع غیرممکن تقاضای خود مبنی بر رسیدگی به نیازهای یهودیان و درخواست های سرسختانه نازی ها قرار گرفته بودند.

شوراهای یهودیان تلاش میکردند به طرق گوناگون به یهودیان کمک کنند: از حمایت فعال از گروههای زیرزمینی و سازماندهی مقاومت مسلحانه گرفته تا همکاری تقریبا کامل با اجرای سیاست مقامات دولتی، به این امید که بتوانند از شدیدتر شدن اقدامات علیه یهودیان که در هر صورت دشوار بود جلوگیری کنند. با آغاز فرستادن انبوه یهودیان به اردوگاههای مرگ، درمیان بسیاری از رهبران یهودی، این احساس که همکیشانشان به سوی نابودی برده میشوند، تقویت شد. در نتیجه، مشکل اطاعت یا عدم اطاعت دستورهای نازیها شدیدتر شد. رئیس شورای یهودی ورشو، آدام چرنیاکوف، ترجیح داد خود کشی کند و تسلیم درخواست نازیها مبنی بر فرستادن یهودیان به اردوگاههای مرگ نشود. در شهر لودز، رئیس شورای یهودی، مردخای رومکووسکی، به اطاعت از اوامر نازی ها ادامه داد. وی امیدوار بود بتواند دست کم قسمتی از جمعیت گتو، به ویژه کارگران را نجات دهد، زیرا بر این باور بود که آنان شانس بیشتری برای زنده ماندن دارند. به همین خاطر، لیستهای حاوی اسامی یهودیان را به نازی ها داد و حتی از مادران خواست تا فرزندان کوچک خود را به نازیها تحویل دهند. علی رقم اینکه در گتوی کوچک توچین، شورای یهودی نبرد مسلحانه و فرار دسته جمعی را سازماندهی کرد، اما این اقدام با موفقیت محدودی روبرو شد.

میتوان گفت توصیف ویژگیهای کلی رفتار رهبران یهودی در مقابل نازیها امری بسیار دشوار است. در پایان، این آلمانها بودند که وضعیت را کنترل کرده و سرنوشت جوامع یهودی را بدون رابطه با سیاست شوراهای یهودیان رقم میزدند.

معنی واژه آینزتسگروپن (Einsatzgruppen) " یگانهای عملیاتی" است. اس.اس. این یگانها را پیش از هجوم به اتریش، چکسلواکی، لهستان و شوروی برپا کرد. ماموریت آینزتسگروپن در لهستان، ایجاد وحشت در بین ساکنین محلی و به قتل رساندن افرادی که از دیدگاه اس.اس. عنصر نامطلوب محسوب میشدند بود. بدنام ترین یگانها، واحد هایی بودند که پیش از یورش به شوروی، در ژوئن 1941 برپا شده بودند. ماموریت اصلی این یگانها، نابودسازی تمام افرادی بود که زیرساخت ایدئولوژیک شوروی محسوب میشدند: کمیسارهای سیاسی، اعضای حزب کمونیست و به ویژه یهودیان.

یگانهای آینزتسگروپن همراه با ارتش آلمان وارد شوروی شدند. در هرمکان که توقف کردند، یهودیانی را که موفق به شناسایی آنان شده بودند با خونسردی تمام به ضرب گلوله کشتند (ابتدا مردان و پس از مدت کوتاهی زنان و کودکان را). آنان روزانه فعالیت خود را در قالب فرم هایی گزارش میدادند که نسخه هایی از این فرمها هنوز وجود دارند. طبق گزارشهای ناکاملی که باقی گذاشتند، آینزتسگروپن دست کم 900,000 یهودی را به دست خود کشته  و از واحد های دیگر برای عملیات کشتار صدها هزار نفر دیگر کمک گرفته بودند.

کامیون های گاز برای کشتن یهودیان و ملیت های دیگر از طریق خفه کردن آنان مورد استفاده قرار میگرفتند. در مرحله اول، گاز اگزوز موتور، مونواکسید کربن به سلول های بسته هدایت می شد. درابتدا از این روش در قالب چارچوب برنامه "مرگ با ترحم" استفاده می شد که در آن، نازی ها معلولان و بیماران روانی را به قتل می رساندند. سپس در سپتامبر 1941، نازی ها اسیران جنگی شوروی را در زاکسنهاوزن به وسیله انتقال گاز اگزوز به کابین قفل شده عقب کامیون، به قتل میرساندند. پس از دو ماه در شوروی، کامیون های گاز سیار توسط یگانهای آینزتسگروپن به عنوان روشی برای کشتار یهودیان مورد استفاده قرار گرفتند. در اردوگاه مرگ خلمنو (Chelmno) که در دسامبر 1941 برپا شد نیز، از کامیونهای گاز استفاده می شد. در سراسر اروپای اشغالی حدود 700,000 نفر با این روش به قتل رسیدند.

در اردوگاه های مرگ بلزتس (Belzec)، سوبیبر (Sobibór) و تربلینکا (Treblinka) که در قالب "عملیات راینهارد" برپا شدند، در اوایل از اکسیدکربنی که در موتورهای بنزینی به وجود می آمد و یا از سیلیندرها رها می شد برای قتل قربانیان استفاده می کردند. آزمایش گاز سیکلون ب (Zyklon B)، که نوعی اسید هیدروسیانور یا اسید پروسیک (Prussic) می باشد در سپتامبر 1941 در آشویتس آغاز شد.

کپسول های گاز توسط شرکت آلمانی "دگش" (Degesch)، تولید کننده مواد آفت کش که تحت سلطه "ای.گه.فاربن" (I.G. Farben. –. IGF.) بود تامین می شد. تامین کننده دیگر کپسول های گاز شرکت "تش و ستابنوو" (Tesch and Stabenow Co.) از هامبورگ بود. سلول های گاز و تاسیسات مربوطه و همچنین کوره های آدم سوزی پیشرفته در اردوگاه آشویتس – بیرکناو توسط شرکت "جه.آ توپف و پسرانش" (J.A. Topf und Sohne) از شهر ارفورت (Erfurt) واقع در آلمان ساخته شدند.

نازی ها بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، اردوگاه هایی برپا نموده و در آنجا اشخاص مشکوک به مخالفت رژیم را زندانی کرده و با آنان به صورت وحشیانه ای برخورد می نمودند. در رژیم نازی نیز همانند دیگر رژیم های دیکتاتوری هدف ایجاد اردوگاه ها اردوگاه ها از بین بردن روحیه مخالفت و ایجاد ترس و وحشت میان مردم بود تا مطمئن شوند که دیگری مخالفتی بروز نخواهد داد. اولین اردوگاه تمرکز در داخائو (Dachau) در تاریخ 23 مارس 1933، دو ماه پس از آنکه هیتلر به صدراعظمی آلمان درآمد برپاشد. داخائو بعدها به پایگاه تمرینات اس.اس. تبدیل شد. اولین فرمانده این اردوگاه تئودور آیکه بود که رفتار بی رحمانه شدیدش، به مدلی برای پیروی و تقلید در تمامی سیستم اردوگاه ها که هر روز وسعت بیشتری میافت تبدیل شده بود. از میان بزرگترین اردوگاه هایی که در خاک آلمان بزرگ برپا شدند می توان از بوخنوالد (Buchenwald)، ماوتهازن (Mauthausen)، نوینگامه (Neuengamme)، راونسبروک (Ravensbrueck) و زاکسن هاوزن (Sachsenhausen) نام برد.

در هنگام الحاق اتریش و به خصوص در زمان ناآرامی ها ضدیهودیان در نوامبر 1938 ("شب کریستال")، افراد نه به دلیل اعمالشان بلکه به خاطر نژادشان زندانی می شدند. از آن زمان به بعد، یهودیان فقط به خاطر یهودی بودن در اردوگاه های نازی زندانی شدند. هر چه نازی ها مناطق اشغالی خود را توسعه می دادند، همانطور سیستم اردوگاه ها توسعه می یافت و این اردوگاه ها ابزاری بود به دست نازی ها برای تحقق نقشه خود مبنی بر پایه گذاری یک نظام نوین در جامعه اروپائی براساس تفکر نژادپرستانه.

بیگاری همواره یکی از پایه های زندگی در اردوگاه ها بود و به مرور زمان به یک عامل اساسی در آنجا تبدیل گشت. در واقع نازی ها تمامی اردوگاه ها را به عنوان اردوگاه تمرکز نام گذاری ننمودند بلکه برخی از آنها به اردوگاه های کار یا بیگاری، برخی دیگر به عنوان اردوگاه موقت و بعضی به عنوان اردوگاه تعویض نام گذاری شدند. با توجه به شرایط کاری غیرانسانی، بی رحمی پرسنل اردوگاه ها و نیز شرایط زندگی سخت و هولناک، زندانیان بسیاری در اردوگاه ها به خصوص در دوران جنگ جان خود را از دست دادند. پس از اینکه "راه حل نهایی مسئله یهودیان" به مرحله اجرا درآمد، چندین اردوگاه مرگ به آن شش اردوگاه اضافه شده و در آنها غالبا عملیات قتل سیستماتیک یهودیان به اجرا درمی آمد.

اولین اردوگاهی که از نخست تحت عنوان اردوگاه مرگ برپا شد، اردوگاه "خلمنو" (Chelmno – یا به زبان آلمانی کولمهوف Kulmhof) در لهستان بود. این اردوگاه در تاریخ 8 دسامبر 1941 و با آوردن یهودیان اطراف به آنجا، شروع به کار نمود. در آغاز از کامیون های گاز برای کشتار زندانیان استفاده می شد. در این اردوگاه تا پایان جنگ نزدیک به 320,000 نفر به قتل رسیدند.

در اوایل سال 1942، نازی ها شروع به برپایی سه اردوگاه مرگ در قالب "عملیات رینهارد" نمودند: بلزتس (Belzec)، سوبیبر (Sobibór) و تربلینکا (Treblinka). اکثر یهودیان لهستان طی سال های 1942 و 1943 در این اردوگاه ها به قتل رسیدند. تعداد کل مقتولین یهودی در اردوگاه های رینهارد 1.7 میلیون نفر بود.

اردوگاه آشویتس نفرت انگیزترین و وحشتناک ترین اردوگاه مرگ بود. در بهار 1942 و بعد از ساختن سلول های گازی بزرگتر در اردوگاه مجاور به نام بیرکناو (آشویتس 2)، آشویتس به اردوگاه مرگ تبدیل شد. در جمع بیش از یک میلیون یهودی، چند صدهزار لهستانی، کولی (سینتی روما) و دیگر اقوام در آشویتس به قتل رسیدند.

تقریبا نیمی از شش میلیون یهودی که در هولوکاست کشته شدند، در اردوگاهای مرگی که توسط اس.اس. مدیریت می شد به قتل رسیدند. حدود یک چهارم دیگر از قربانیان به ضرب گلوله اینزتسگروپن (Einsatzgruppen) و کمک دستانشان – تیپ های اس.اس.، یگان های پلیس، سربازان قوای مسلح آلمان و بعضا به دست گروه هایی از بیرون مانند پرسنل ساختمانی و یا موسیقی دانان، به قتل رسیدند. جامعه یهودیان صربستان به طور کل در عملیات مشترکی بین ارتش آلمان و اس.اس. نابود گشت.

قربانیان بسیاری در اردوگاه های مرگ و بیگاری که به دست اس.اس. اداره می شد و نیز در گتوها جان خود را از دست دادند. گتوها اغلب به دست افراد غیرنظامی، کارمندان اداری آلمانی مانند وکیلان، مهندسان، پزشکان و کارمندان اداری دیگر، مدیریت می شد. دهها هزار تن از یهودیان از انواع بازداشت ها متواری می شدند، ولی یگان های آلمانی تمامی تلاش خود را برای به دام انداختن ایشان به کار می گرفتند. صنعتگران آلمانی میلیون ها نفر را در شرایط طاقت فرسا به بیگاری می کشیدند. شمار مرگ و میر در بین کارگران یهودی که در واقع در پست ترین مقام از نظر اجتماعی قرارداده شده بودند، بسیار بالا بود. در تمامی مراحل قتل، تعداد زیادی مردم عادی و غیر آلمانی با کمال میل در عمل کشتار شرکت می کردند. در هر مرحله به اندازه کافی افرادی بودند که آمادگی شرکت در قتل یهودیان را داشتند.

اگر تعداد اشخاص غیرنظامی خارج از آلمان که در روند کشتار شریک بودند این قدر زیاد نبود، یهودیان کمتری در هولوکاست به قتل می رسیدند. با این حال، بدون حضور بعضی اشخاص غیر آلمانی که در این امر مشارکت ننمودند و حتی سعی در اخلال این روند داشتند، تعداد کشته شدگان می توانست خیلی بیشتر از این ها باشد.

دسته های جنایتکاران از اوکراین، لیتوانی و لتونی شرکای برجسته عملیات قتل بودند. آنها توسط آلمان ها به کار گرفته شده و دهها هزار یهودی را به طرز فجیعی کشتند. یگان های پارتیزانی در لهستان و در دیگر اماکن نیز یهودیان را حتی در خلال نبرد با نازی ها به قتل رساندند. در بسیاری از مواقع، اهالی محلی، یهودیان فراری یا مخفی شده را به دست حکومت می سپردند تا حقی نصیبشان شود یا اینکه بتوانند اموال آن یهودیان را از آن خود کنند. بعضی از آنها نیز خشم خود را بر سر یهودیان خالی می کردند. سیاست نازی ها مبنی بر اجبار یهودیان برای حمل وصله های زرد رنگ بیانگر این باور بود که به این طریق می توان یهودیان را از دنیای اطراف منزوی نمود.

با این وجود، غیریهودیان بسیاری بودند که دهها هزار نفر از یهودیان تن یهودی را نجات دادند و به این دلیل عنوان "نیکوکاران جامعه بشری" را دریافت نمودند. در معدود کشورهایی مانند بلغارستان و فرانسه، تاثیر افکار عمومی بر سیاست مداران باعث نجات یهودیان بسیاری گشت.

به طور کلی، هر چقدر کشورها مستقل تر بوند، شانس یهودیان برای زنده ماندن به همان اندازه بیشتر می شد. ولی یهودیان در کشورهایی که به صورت مستقیم و یا نیمه مستقیم تحت سلطه آلمان بودند (مانند شوروی، لهستان، صربستان و هلند) تنها شانس اندکی برای زنده ماندن داشتند.

تا زمانی که ایتالیا هم پیمان مطلق آلمان بود (تا سپتامبر 1943)، هیچ کس به یهودیان دست درازی نکرد و حتی یهودیان مناطق تحت تصرف ایتالیا نیز از حمایت این دولت برخوردار شدند.

نیروهای ارتش رومانی تعداد بسیاری از یهودیان در مناطق دوردست این کشور را به قتل رساندند، اما در مناطق مرکزی این کشور، دولت از سپردن یهودیان به دست آلمان ها ممانعت نمود.

دولت مجارستان تسلیم فشار نازی ها به منظور اخراج یهودیان این کشور نشد، و این امر تنها پس از تصرف مجارستان به دست آلمان ها در مارس 1944 به اجرا درآمد. با این حال، در دوران اشغال مجارستان، مجارها در اخراج یهودیان نقش اصلی را بر عهده داشتند.

دولت بلغار از یهودیانی که در اراضی اصلی بلغارستان زندگی می کردند حمایت می نمود، ولی یهودیان مناطق الحاقی مقدونیه و تراکیه (Thrace) به سوی مرگ فرستاده می شدند.

کشورهایی که دولت های دست نشانده در آنجا حاکم بودند، جوامع یهودی محلی را با خشونت بسیار به قتل رسانده (مانند کرواسی) و یا آنان را به دست آلمان ها سپردند (مانند اسلواکی).

دولت ویشی نیمه خودمختار در فرانسه در اخراج یهودیان غیر فرانسوی همکاری نموده، ولی معمولا از یهودیان دارای تابعیت فرانسه حمایت می نمود.

یهودیان دانمارک تا زمانی که این کشور استقلال ظاهری خود را حفظ نمود در امنیت بودند؛ ولی با هجوم آلمان ها به خاک دانمارک، مجبور شدند که جان یهودیان را با فرار دادنشان به سوئد نجات دهند. دانمارکی ها توانستند تقریبا تمامی یهودیان این کشور را نجات دهند.

اولین راه برای پنهان نمودن قتل عام یهودیان استفاده از "زبان پاکیزه" (کلمات و واژه های مخصوص) در اسنادشان بود؛ به عنوان مثال "پیگیری مخصوص" به معنای قتل، و "تخلیه" به معنای روانه نمودن به سوی اردوگاهای مرگ بود. واژه "راه حل نهایی" نیز در واقع کلمه رمزی است که به سیاست قتل عام مربوط می شود. افرادی که در عملیات قتل شریک بودند، سوگند می خوردند که اسرار را محرمانه نگاه دارند. هنگامی که به یهودیان حکم آمادگی برای اخراج داده می شد، به ایشان دروغ های زیادی گفته و نیرنگ های بسیاری زده می شد. غالبا به ایشان می گفتند که به "مکانی بهتر" برده می شوند، که در آنجا مجبور به کار کردن می باشند ولی زنده خواهند ماند. از ژوئن 1942 به بعد، عملیات مخصوص "اخراج 1005" که به منظور پاکسازی آثار فیزیکی قتل بود آغاز گشت. یگانی ویژه به نام "زوندر کماندو 1005" به ریاست پاول بولبر، با درجه اشتندرتن فیرر اس.اس، نظارت بر سوزاندن جنازه های قربانیان در اردوگاه های مرگ را بر عهده داشت. پس از آنکه رهبران نازی درک نمودند که ممکن است جنگ را ببازند، این نوع عملیات ها مهم و مهمتر شدند. از ژوئن 1943 به بعد، یگان های کماندو ویژه 1005 به اماکن قتل در مناطق اشغالی شوروی که در آنجا عملیات قتل از ژوئن 1941 آغاز شده بود، بازگشتند و سعی نمودند آثار قبرهای همگانی را به وسیله سوزاندن جنازه ها در شعله های آتش محو کنند. بعضی اوقات کارگران اجباری یهودی مجبور به انجام این وظیفه هولناک می شدند. باوجود اینکه نازی ها موفق نشدند تمامی آثار قتل عام را محو کنند، تلاش های ایشان برای این کار، آشکار نمودن جزئیات دقیق و آمار واقعی جنایتشان را بسیار دشوار نموده است.

باید بین گزارشاتی که در مورد اتفاقات خاص و معین مربوط به عملیات کشتار همگانی بودند و گزارشاتی که در مورد قتل عام (genocide) بودند تفاوت قائل شد. اطلاعات در مورد کشتارهای دسته جمعی یهودیان اندکی پس از شروع آن در شوروی در اواخر ژوئن 1941 به دنیای آزاد درز پیدا کرد. این اطلاعات به مرور زمان وسعت یافت. اولین منابع خبری شامل گزارشات پلیس آلمان بود که به تلاش سرویس اطلاعات بریتانیا به دست آمده بودند؛ شاهدان عینی محلی و یهودی که متواری شده بودند و اطلاعات خود را به منابع زیرزمینی، شورویی و یا بی طرف سپردند؛ و نیز گزارشات سربازان مجاری که به مرخصی می رفتند و به منابع بی طرف تحویل داده می شدند. در طول سال 1942، رهبران متفقین و کشورهای بی طرف از منابع بسیاری اطلاعات وسیعی در مورد برنامه های نازی ها برای قتل عام یهودیان و نیز جزئیاتی از روش های قتل عام، آمار قربانیان و اماکن مربوطه دریافت نمودند. به عنوان مثال: اطلاعاتی که در مه 1942 از طرف حزب سوسیالیست یهودی "بوند" که در گتوی ورشو فعال بود فرستاده شد؛ تلگرافی که در ماه اوت از طرف گرهارد ریگنر از سوئیس زده شد؛ شهادت عینی "یان کارسکی" فرستاده گروه زیرزمینی در ماه نوامبر و همچنین شهادت های عینی 69 نفر یهودی که از لهستان و در پی تبادل اسرای غیر نظامی بین آلمان و بریتانیا در تاریخ نوامبر 1942 به سرزمین اسرائیل آمده بودند.

متفقین در 17 دسامبر 1942 بیانیه ای اعلان و در آن "نابود کردن" یهودیان در اروپا را محکوم نمودند. ایشان تأکید کردند که جنایتکاران را به سزای اعمال خویش خواهند رساند. با این وجود هنوز کاملا معلوم نیست که رهبران متفقین و کشورهای بی طرف تا چه حد معنای واقعی اطلاعاتی که به دستشان رسید را درک نمودند. با توجه به شوک شدیدی که در هنگام آزادسازی اردوگاه ها در پایان جنگ به فرماندهان ارتش های متفقین دست داده بود، می توان فهمید که ایشان به عمق واقعی این جنایات هولناک پی نبرده بودند.

جامعه یهودی آمریکا در دوران جنگ با اخبار عجیب و بی سابقه ی مربوط به قتل عام یهودیان اروپا روبرو گشتند. در آن دوران برجسته نمایی نژادی در جامعه آمریکایی قابل قبول نبود و آنتی سمیتیزم رو به رشد بود. با این وجود، یهودیان آمریکا سازماندهی شده و به وسیله موسسات امدادی مانند "جوینت" کمک های مالی و غیره به داخل اروپای اشغالی فرستادند. موسسات یهودی تظاهرات های وسیعی در "مدیسون اسکوور گاردن" در نیویورک و نقاط دیگر برپا نمودند و در خلال آن نابودی یهودیان را محکوم و از متفقین درخواست کمک کردند. رهبران جامعه یهودیان آمریکا از رؤسای حکومت و شخص رئیس جمهور کمک به یهودیان را خواستار شدند. ایشان برنامه هایی را در جهت نجات دادن یهودیان تدوین کردند؛ همانند برنامه ای که به صورت مشترک توسط هشت موسسه یهودی به کنفرانس برمودا در بهار 1943 ارائه گشت. هزینه عملیات محدود نجات که که بالاخره در این زمینه به اجرا درآمدند مانند، عملیات کمیته امور آوارگان در سال 1944، غالبا توسط یهودیان آمریکا تامین شد. با این حال جامعه یهودیان آمریکا موفق نشدند که بر اختلافات داخلی خود، چه از نظر عقیدتی و چه از نظر نهادی غلبه کنند و بنابراین تنها به دفعات انگشت شماری موفق شدند در مقابل دولت آمریکا به صورت جبهه ی متحد و دارای درخواست های مشابه ایستادگی کنند. دولت آمریکا هم چندان اصراری برای نجات یهودیان اروپا از خود نشان نداد.

قبل از شروع جنگ، روابط  بین یهودیان سرزمین اسرائیل و حکومت قیمومت بریتانیایی به دلیل محدود نمودن مهاجرت به این سرزمین بحرانی بود. ولی با این وجود، یهودیان سرزمین اسرائیل خود را هم پیمان کشورهایی که با نازی ها می جنگیدند می دانستند. تعداد  30,000 یهودی از این سرزمین به ارتش بریتانیا پیوستند.

اخبار وضعیت مضطرب یهودیان اندکی پس از اینکه نازی ها شروع به قتل سیستماتیک یهودیان اروپا نمودند، به سرزمین اسرائیل رسید. یهودیانی که در پاییز 1942 از اروپا به سرزمین اسرائیل بازگشتند، اخبار این جنایات را با خود آوردند. این اطلاعات جامعه یهودی سرزمین اسرائیل را شوکه نموده و آنها را در سوگ شدیدی فرو برود. به این ترتیب ایشان فعالیت خود را برای نجات یهودیان شروع کردند.  کمیته نجات آژانس یهودی در ژانویه 1943 دایر گشت و جامعه یهودی اسرائیل برنامه های بسیاری برای نجات یهودیان اروپا تدوین نمود، ولی تعداد معدودی از آنها به نتیجه رسیدند.

پس از شکست کنفرانس برمودا در آوریل 1943، رهبران یهودی سرزمین اسرائیل دریافتند که شانس موفقیت برنامۀ گسترده ای برای نجات بسیار کم است. به همین دلیل ایشان بیشتر تلاش خویش را بر عملیات های کوچک متمرکز نمودند؛ مانند: فرار دادن یهودیان از مرز؛ تبادل گروه های کوچکی از یهودیان با اتباع آلمان؛ فرستادن مواد غذایی، دارو، پول و اسناد برای یهودیان در کشورهای اشغالی و همچنین حفظ رابطه با یهودیان اروپا با نامه نگاری و به منظور تشویق روحیه ایشان. این فعالیت ها کمک های بسیاری به هزاران نفر از یهودیان کرد.

آژانس یهودی حتی توانست موافقت ارتش بریتانیا برای فرود 37 چترباز جوان اسرائیلی را در خاک دشمن کسب کند. ماموریت آنها تشویق روحیه ی یهودیان تحت سلطه نازیها و نیز قانع نمودن ایشان برای شرکت در مقاومت مسلح بود. با وجود اینکه موفقیت زیادی به دست نیاوردند، بعدها معلوم شد که ماموریت آنها تاثیر به سزایی بر حس آگاهی عمومی کشور جوان اسرائیل گذاشته است.

در بهار 1944، کمی پس از اینکه نازی ها شروع به اخراج یهودیان مجارستان نمودند، آدولف آیشمن پیشنهاد داد که اخراج ها متوقف شوند. رهبران یهودی سرزمین اسرائیل باور نکردند که آلمان ها واقعا تصمیم گرفته اند به جان یهودیان مجارستان رحم کنند ولی با این حال امیدوار بودند که مذاکرات در این مورد روند قتل را مختل نماید. می شود گفت که تقریبا همینطور هم شد. در تابستان آن سال آژانس یهودی از متفقین تقاضای بسیاری برای منهدم نمودن راه آهن هایی که به آشویتس می رسیدند و نیز منطقه مخصوص قتل در این اردوگاه نمود.

جزئیات اولیه در مورد اتفاقاتی که در آشویتس رخ می داد در ماه ژوئن 1944 به دست متفقین رسید. این جزئیات شامل گزارش دو زندانی فراری بود که توسط فعالین زیرزمینی یهودی در اسلواکی به غرب داده شد. در این گزارش درخواست شده بود که آشویتس و راه آهنی که از مجارستان به آنجا می رسد بمباران شوند و دلیل آن فرستادن توده های یهودیان مجارستان در آن هنگام به این اردوگاه ذکر شده بود. در آن روزها متفقین بر مرز هوایی مسلط بوند و با توجه به وجود پایگاه های نیروی هوائی در ایتالیا، این نیروها قادر بودند مناطق مختلفی از خاک لهستان را مورد هدف قرار دهند. از بهار 1944 تا پائیز همان سال، هواپیماهای متفقین به منظور عکس برداری هوائی از کارخانجات صنعتی آلمان که در چند کیلومتری آشویتس واقع بود، چندین بار بر فراز این اردوگاه به پرواز درآمدند. این کارخانجات در پایان تابستان بمباران شدند ولی اردوگاه مرگ آشویتس-بیرکناو هیچ وقت بمباران نشد.

متفقین توضیحاتی چند برای توجیه تصمیم خود مبنی بر عدم بمباران این اردوگاه ارائه کردند. ایشان ادعا نمودند که امکان دسترسی به این اردوگاه را نداشتند. ولی این واقعیت که نیروهای متفقین اماکنی در نزدیکی اردوگاه را بمباران کردند نشان می دهد که این ادعا نادرست می باشد. آنها همچنین ادعا کردند که بمباران اردوگاه نه تنها باعث توقف عملیات قتل نمی شد بلکه باعث انحراف برخی نیروها از جبهه های جنگ اصلی شده؛ و پرسنل هواپیماها را به خطر می انداخت. آنها مدعی شدند که تنها راه نجات یهودیان پیروزی در جبهه جنگ می بود. می توان گفت که توجیهات مرکزی "نجات به وسیله پیروزی" و "عدم انحراف نیروها از جبهه جنگ" بودند. این سوال که آیا بمباران اردوگاه مرگ موفق می شد یا خیر هنوز بی جواب مانده است. ولی با این حال واضح است که متفقین آنطور که نازی ها سعی و تلاش به قتل یهودیان نمودند، تلاش و اصرار زیادی برای نجات یهودیان به خرج ندادند.

مقاومت یهودی در برابر قتل سیستماتیک یهودیان به دست نازی ها اشکال مختلفی داشت. تلاش برای زنده ماندن و حفظ احترام ناچیزی که برایشان باقی مانده بود خود به تنهایی مقاومتی بود در برابر تصمیم نازی ها برای از بین بردن هویت آنها و بالاخره نابودیشان. یهودیان برای نگهداری جسمی و روحی خویش در مقابل ماشین قتل نازی در زمینه های شخصی، خانوادگی و اجتماعی  فعالیت می نمودند.

شوراهای یهودیان و سازمان های اجتماعی زیرزمینی در بسیاری از گتوها با تمام توان خود برای پخش مواد خوراکی و دارو و نیز تامین مایحتاج حیاتی مردمی که مورد رنج و عذاب قرارگرفته بودند تلاش می کردند. در اماکن بسیاری برنامه های فرهنگی، آموزشی و مذهبی به راه می انداختند، و این نشانی از روحیه با نشاط و انسان ای بود که هنوز در قلب های ساکنین گتوها می طپید. در اکثر گتوها موضوع کار بسیار مهم بود، هم از نظر زندگی روزمره و هم به دلیل اینکه در برخی از گتوها برای نجات جان ساکنین گتو از این تاکتیک استفاده میکردند که استفاده از کارگران یهودی در گتو حیاتی است. در اماکن دیگر تلاش می شد درد و رنج زیادی که افراد تحت سلطه نازی ها متحمل میشدند مستند شود. یهودیان، چه تنها و چه به صورت گروهی، اسناد تقلبی با اسم غیریهودی به دست آورده و از آنها برای مخفی شدن و یا حتی گذر از مرزهای بین المللی استفاده می کردند.

هنگامی که یهودیان فهمیدند که نازی ها قصد نابود کردن آنها را دارند، دست به برپایی سازمان های مسلح زیرزمینی زدند. در بیش از 100 گتو گروه هایی دایر شدند که خود را برای مقاومت مسلحانه در برابر نازی ها آماده می کردند؛ برخی در داخل گتو ها و برخی دیگر با پیوستن به پارتیزان ها در جنگل ها، باتلاق ها و کوه های اطراف. تنها بعضی از برنامه های مقاومت مسلح در برابر نازی ها به مرحله اجرا رسید. طولانی ترین قیام مسلحانه در بهار 1943 در گتو ورشو رخ داد و سه هفته به درازا کشید. عملیات مقاومت مسلحانه در چند گتوی بزرگ دیگر مانند بیالیستوک (Białystok)، چستوچوا (Częstochowa )و کراکوف (Kraków) نیز به اجرا درآمد.

تعداد کمی از یهودیان از گتوهایی که نسبتا به جنگل، کوه و یا باتلاق نزدیک بودند فرار می کردند. این مناطق برای مخفی شدن و یا عملیات پارتیزانی مناسبتر بودند. این گونه عملیات فرار در گتوهای کوچک بسیاری و نیز گتوهایی مانند ویلنیوس (Vilnius)، کاوناس (Kaunas) و مینسک (Minsk) رخ داد. فراریان تنها زنان و مردانی که از نظر سنی قادر به جنگیدن بودند را شامل نمی شد و در میان آنها بزرگسالان و کودکانی نیز بودند که برای نجات خود دست به فرار می زدند. با توجه به حوادث طبیعی، گرسنگی، انواع بیماری ها، ساکنان محلی متخاصم و همچنین با توجه به خواست نازی ها برای شکار یهودیان و پارتیزان ها، که ایشان نیز به اندازه ایی که از نازی ها تنفر داشتند از یهودیان نیز متنفر بودند، جای تعجب نیست که به عنوان مثال در یکی از این مناطق به نام جنگل پارچوف (Parczew) تنها 4 درصد از یهودیان تا هنگام آزادی جان سالم به دربردند. با این وجود رهبران پارتیزانی یهودی تمامی تلاش خود را به کار گرفتند تا به افراد غیر جنگجو کمک کمک نموده و برای ایشان کمپ های خانوادگی برپا کنند.

در بعضی از اردوگاه های نازی، یهودیان با وجود شرایط بی رحمانه حاکم، قیام های مسلحانه ای سازماندهی نمودند. زندانیان یهودی در سه اردوگاه مرگ تربلینکا (Treblinka)، سوبیبور (Sobibór) و آشویتس-بیرکناو شورش کردند، در برخی از این شورش های مسلحانه بر ضد ستمگران، زندانیان دیگر نیز شریک بودند. یهودیان پیشرو قیام در اردوگاه های دیگری نیز بودند؛ به عنوان مثال در یانووسکا (Janowska) در مجاورت لوو(Lwów)؛ "مینسک مازوویتسکی" در نزدیکی ورشو. یهودیان از بسیاری اردوگاه ها مانند آشویتس-بیرکناو متواری می گشتند. به دنبال دو عملیات فرار از این اردوگاه در بهار 1944، متواریان اولین گزارش مبسوط درمورد روند نابودی در آشویتس-بیرکناو را به اطلاع غرب رساندند.

خاخام لیئو بک و دکتر اتو هیرش: رهبران جامعه یهودی آلمان در زمان نازی ها بودند ضمن اینکه مدیریت آنها به همبستگی و حیات جامعه یهودی آلمان در مقابل محدودیت های رژیم کمک نمود. بک و هیرش از فرصت مهاجرت از آلمان استفاده نکردند و ترجیح دادند که در بین پیروان خود بمانند. هیرش جان خود را فدای این امر کرد و در سال 1941 کشته شد. بک از اردوگاه تمرکز ترزینشتات (Theresienstadt) جان سالم به دربرد.

آدام چرنیاکوف: ریس شورای یهودیان (یودنرات) گتوی ورشو. وی که شغلش مهندسی بود و یکی از رهبران پایه دو قبل از جنگ به شمار می رفت، پیرو متواری شدن بسیاری از رهبران بلندپایه لهستان به دلیل هجوم آلمان به این کشور، سمت ریاست شورای یهودیان گتوی ورشو را عهده دار شد. چرنیاکوف که مدیریت بزرگترین گتو در اروپای اشغالی را به عهده داشت، به عنوان رهبری حکیم و صادق که به صورت مناسب در برابر شرایط حاد می ایستد معروف بود. هنگامی که نازی ها از وی درخواست نمودند که لیست اسامی یهودیان را به هدف اخراج در ژوئن 1942 آماده کند، او ترجیح داد خودکشی کند و این لیست را به دست نازی ها نسپارد.

مردخای خییم رومکووسکی: رئیس شورای یهودیان در گتو لودز (Łódź) طی سال های 1939 تا 1944. رهبری مقتدر که از سیاست "نجات به وسیله کار" حمایت می نمود. بر طبق این سیاست، حداکثر ممکن یهودیان در صنایع آلمانی به کارگرفته شدند تا از مرگ نجات یابند. در پایان ژوئیه 1944 تعداد 65,000 یهودی باقی مانده از 204,000 ساکنان آن به آشویتس فرستاده شدند.

مردخای آنیلویچ: رهبر جنبش جوانان صیونیست "هشومر هتصاییر" در ورشو. وی رهبری گروه زیرزمینی گتو را به عهده داشت و فرمانده قیام گتو ورشو بود. او در 8 مه 1943 در نبرد کشته شد.

توبیا بیلسکی: رهبر پارتیزان های یهودی در جنگل های بلاروس. بیلسکی در جنگل برای یهودیان فراری کمپ خانوادگی برپا نمود. بیلسکی با وجود دشوار بودن امر دفاع از گروهی مردم عادی در سنین مختلف و با وجود فشاری که از طرف جنبش پارتیزانی روسی برای از بین بردن کمپ بر او وارد می شد، دفاع از کمپ را ادامه داد. گروه وی شامل 1,200 نفر بود و اکثر آنها نجات یافتند.

امانوئل رینگلبلوم: تاریخدان یهودی از لهستان و فعال اجتماعی در گتو ورشو. وی آرشیو زیرزمینیی به نام رمز "لذت شنبه" (اونگ شبات) دایرنمود. هدف این آرشیو مستند نمودن رویدادها در ورشو و دیگر مناطق بود. اشخاص بسیاری از گتو به توسعه این آرشیو مهم کمک کردند. رینگلبلوم در سال 1944 به قتل رسید ولی قسمت بزرگی از آرشیو وی پس از جنگ در خرابه های گتو ورشو پیدا شد.

روبرت گمزون: رهبر پیش آهنگان یهودی در فرانسه که در زمان تصرف نازی ها رهبری گروه زیرزمینی را به عهده داشت. گمزون خانه های بسیاری برای یتیمان برپا نمود و کودکان زیادی را با فرستادن آنان به کشورهای بی طرف و یا مخفی نمودن آنها در خانه های کشاورزان فرانسوی، از مرگ نجات داد. گمزون همچنین حمله های بسیاری در سال های 1943 تا 1944 ضد آلمان ها سازماندهی کرد.

رژه رودلف (ییسرائل) کاستنر: صیونیست فعال از مجارستان که در سال 1944 مدیر مذاکرات با آدولف آیشمن و کمک دستانش بود. هدف مذاکرات اینگونه بود: توقف اخراج به آشویتس، کمک به یهودیان برای فرار از مناطق اشغالی به دست نازی ها و همچنین ترغیب نمودن نازی ها برای سپردن اردوگاه ها به دست متفقین و کاهش آسیب رسانی به زندانی ها. در پی این مذاکرات قطاری که شامل 1,684 یهودی بود و سرنشینانش به آشویتس برده شده بودند آزاد شد. پس از مدتی کاستنر به همکاری با نازی ها متهم شد و در سال 1957 در تل-آویو به قتل رسید. تا به امروز در مورد شخصیت وی اختلاف نظر وجود دارد.

"نیکوکاران جامعه بشری" عنوانی است رسمی که به اشخاص غیریهودی که برای نجات یهودیان جان خود را به خطر انداختند اعطا می شود. در "ید و شم" کمیته مخصوصی وجود دارد که اقداماتی که این کاندیداها برای نجات دیگران انجام داده اند را جهت اعطای این نشان مخصوص به ایشان بررسی کرده و در مورد آن تصمیم میگیرد.

تعداد بسیاری از ناجیان اشخاص معمولی بودند که یک یا چند فرد یهودی را در خانه و یا حیاط خانه خود، با وجود تمام خطرات مخفی می نمودند. ناجیانی نیز بودند که زیرزمین هایی برای مخفی کردن یهودیان درست می نمودند و یهودیان هفته ها، ماه ها و یا سال ها و تقریبا بدون اینکه حتی نور آفتاب را ببینند در آنجا مخفی می شدند. در دوران جنگ کمبود شدید خوراکی حکم فرما بود و آنانی که یهودیان را نجات می دادند همان اندک نانی را که داشتند با یهودیانی که از دست نازی ها مخفی کرده بودند تقسیم می نمودند.

در برخی از موارد گروه هایی بودند که به صورت مشترک یهودیان را نجات می دادند. گروهای زیرزمینی در هلند، نروژ، بلژیک و فرانسه به یهودیان، به خصوص در امر پیدا نمودن مخفیگاه کمک می کردند. اتباع مهربان دانمارک به تعداد 7,000 نفر از بین 8,000 یهودی دانمارک کمک کردند که با قایق های صید ماهی به کشور همسایه سوئد فرار نمایند.

تعداد اندکی از اتباع آلمانی که دارای مقام های ارشدی بودند با استفاده از مقام خود سعی کردند به یهودیان کمک کنند. بارزترین این اشخاص اسکار شیندلر (Oskar Schindler)، سرمایه دار آلمانی بود که توانست جان هزاران یهودی را از اردوگاه پلشوف با به کار گیری آنان در کارخانه اش نجات دهد.

در میان نیکوکاران جامعه بشری اشخاص دیپلمات و پرسنل ادارات دولتی نیز وجود دارند که می توان از آریستید سوسه مندز (پرتغال)، سامپو سوگی هارا (ژاپن) و پل گرونیگر (سوئیس) به عنوان بارزترین آنان نام برد. ایشان همه، جان خود را به خطر انداختند تا به یهودیان کمک کنند. معروفترین دیپلماتی که در نجات یهودیان شریک بود رائول ولنبرگ از سوئد می باشد که جان هزاران یهودی مجاری را نجات داد. پس از تصرف بوداپست و با وجود مصونیت دیپلماتیک، وی به دست نیروهای شوروی توقیف گشت و ظاهرا در یکی از زندان های شوروی جان باخت.

تا سال 2000 نشان افتخار نیکوکاران جامعه بشری به تعداد 17,000 مرد و زن اعطا شد. عملیات های نجات وسیعی که به وسیله اعطای این نشان جاودان می شوند نمایانگر این واقعیت می باشند که نجات یهودیان با وجود خطرات امکان پذیر بوده است. گیرندگان این نشان نه تنها جان یهودیان را از مرگ نجات دادند بلکه به تمامی جامعه بشریت برای بازسازی اعتماد به انسان ها و آدمیت کمک نمودند.

آلمان – بلافاصله پس از آزادى بين 50,000 تا 75,000 يهودى در بخش غربى آلمان اشغالى  وجود داشت. در هفته هاى اول پس از پايان جنگ، در اين منطقه صدها اردوگاه موقت برپا شد براى آوارگان و جنگ زدگانى که تمايل به بازگشت به کشور هاى خود را نداشتند، که شامل يهوديان بسيارى نيز ميشد.

در اوت 1945 کميته هريسون (منتصبه توسط هارى ترومن رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا جهت بررسى وضعيت جنگ زدگان) گزارشى به ارتش آمريکا در مورد وضعيت فلاکت بار يهوديان در اردوگا هاى آوارگان ارسال نمود. در پى اين گزارش چندين اردوگاه مخصوص با شرايط بهينه جهت يهوديان در منطقه تحت اشغال آمريکا – و به دنبال آن در منطقه تحت سلطه بريتانيا – برپا گشت. در مقابل، شوروى با سرسختى از شناختن يهوديان به عنوان گروهى مجزا خوددارى نمود.

جمعيت اردوگاه هاى جنگ زدگان در آلمان، اتريش و ايتاليا، عمدتا به دليل ادامه رسيدن آوارگان يهودى از اروپاى شرقى به غرب رو به ازدياد داشت. در اواخر سال 1946، در نتيجه خروج تعداد زيادى از يهوديان لهستان به دنبال عملیات قتل عام کيلتسه، آمار یهودیان به این قرار بود: حدود 15,000 يهودى در منطقه تحت اشغال بريتانيا، حدود 140,000 يهودى در منطقه تحت اشغال آمريکا (عمدتا بايرن) و در منطقه تحت سلطه فرانسه حدود 1,500 يهودى اقامت داشتند. در آن زمان روى هم رفته حدود 700 اردوگاه فعال وجود داشت که معروف ترين آنها لاندسبرگ، فوکينگ، فلدافينگ و برگن-بلزن بودند. با وجود مشکلات فراوان، يهوديان در اين اردوگاه ها زندگى فعالى داشتند: ايشان مؤسسات تحصيلى و آموزش فنى ايجاد کرده و در زمينه هاى فرهنگى، روزنامه نگارى و سياست فعاليت داشتند.

اکثر يهوديان ساکن اردوگاه هاى جنگ زدگان در مرکز اروپا تا سال 1950 اين اردوگاه ها را ترک گفتند. بيشتر آنها به کشور اسرائيل مهاجرت نموده، و بخشى به آمريکا، کانادا، استراليا و کشورهاى ديگر مهاجرت کردند. تنها اندکى از آنها در آلمان باقى ماندند.

لهستان – حدود 300,000 نفر از يهوديان لهستان از هولوکاست جان به دربردند. حدود 25,000 نفر در سراسر لهستان باقى مانده، حدود 30,0000 نفر از اردوگاه هاى کار باز گشتند و مابقى از شوروى بازگردانده شدند. به دنبال نابودى زندگى يهوديان، وضعيت اقتصادى سخت و تعرضات يهودى ستيزى که با فاجعه کيلتسه در ژولاى 1946 به اوج خود رسيد، اکثر يهوديان لهستان به ترک این کشور ترغیب شدند، به خصوص به صورت غيرعلنى و به سمت مرکز اروپا. تنها 50,000 نفر از يهوديان تصمیم گرفتند بعد از سال 1946 در لهستان بمانند.

با کمک کميته مرکزى يهوديان لهستان، سعی شد جوانب مختلفی از زندگی یهودیان بازسازی شود. به طور عمده تلاش شد، اسکان مجدد يهوديان در مناطق آلمانى سابق که از غرب به لهستان الحاق شدند انجام شود.

برخورد نازى ها با يهوديت به عنوان يک مذهب نبود، بلکه آن را عاملی ضد نژاد به حساب می آوردند که با نژاد آريائى در نبرد مرگ يا زندگى ميباشد. يهوديت يک فرد برحسب منشاء وى تعيين ميشد و تغيير مذهب تاثيرى بر آن نداشت. لذا قوانين نازى ها شامل هر انسان يهودى الاصل ميشد، حتى کسانى که پيرو دين يهود نبودند (مانند اولاد حاصل از ازدواج مختلط).

با اين وجود، از هنگام روى کار آمدن نازى ها در آلمان (1933) و پس از تصاحب اتريش (1938) و چک (1939) توسط آنها، زندگى دينى يهوديان مذهبى نيز صدمه ديد. مؤسسات دينى و نمادهاى مذهبى به عنوان نشانى از يهوديت منفور به شمار ميرفت، و ذبح حلال نيز به بهانه غيرانسانى بودن غدغن گشت. در اين مرحله، عمده اهتمام نازى ها نسبت به اقشار يهودى که در محیط جامعه جذب و حل شده بودند بود. به عنوان مثال، در شب سوزاندن کتاب ها، کتب مقدس به همراه کتاب هاى ديگر نوشته شده توسط يهوديان و غيريهوديان "مايل به يهوديت" و همچنين کتاب هاى مرتبط با موضوعات ناپسند از نظر نازى ها سوزانده شدند. به همين روال، خاخام ها نيز مانند ديگر سران جامعه تحت نظر بودند. بزرگترين ضربه در زمينه مذهبى در جريان حادثه "شب کريستال" رخ داد، که در جريان آن صدها کنيسه در سراسر رايش سوم به آتش کشيده شدند.

از سوى ديگر، در کشور هاى اروپاى شرقي و در راس آنها لهستان، آلمان ها از روز اول يهوديان سنتى را که با تصاوير ضديهودى آنها مطابقت داشته و به عنوان يهودى نمونه به شمار ميرفتند مورد توجه خود قرار دادند. يهوديان مذهبى با ريش بلند در خيابان ها تعقيب شده و مورد ضرب و شتم سربازان آلمانى قرار ميگرفتند. در بعضى موارد ريش آنها کنده و يا به آتش کشيده ميشد، و ديگران به نزد سلمانى کشانده شده و از آنها درخواست ميشد پول تراشيدن ريش خود را بپردازند. گاهگاهى آلمان ها يهوديان را وادار به پوشيدن لباس مقدس و انجام تمرينات ورزشى ميکردند، و يا از يهوديان ميخواستند با دست خود کتب مقدس را خدشه دار نموده و اماکن دينى مانند کنيسه ها و مدارس مذهبى را خراب کنند. خاخام ها که در نظر نازى ها منبع انتشار يهوديت و معظل های ناشى از آن بودند نيز مورد هدف نازى ها قرار ميگرفتد. بسيارى از ايشان به قتل رسيده و يا به سختى شکنجه ميشدند.

جالب اين است که با وجود اين که آلمان ها يهوديت و عقايد آن را يکى از دشمنان اصلى که بايد نابود شود ميپنداشتند، و به رغم اين که در چهارچوب مبارزه با يهوديان آنها اشياء و آثار فرهنگ يهود را به غارت برده و چپاول کردند، آن ها سعى در نگهدارى گنجينه هاى معنوى يهوديان به عنوان نمادهاى فرهنگ يهود داشتند. در اکتبر 1940 آلمان ها "ستاد ويژه روزنبرگ" را با هدف نگهدارى گنجينه هاى معنوى يهودى به منظور پژوهش علمى و فرهنگى ايجاد کردند. اين ستاد گنجينه هاى هنرى شامل نوشته هاى يهودى قديمى و اشياء مقدس را جمع آورى نمود.

با ادامه اشغال توسط نازى ها، تعرض به مقدسات يهود توسعه يافت: کنيسه ها به آتش کشيده شدند، کتاب هاى تورات هتک هرمت شده و اشياء مقدس چپاول گرديدند. با وجود اين که اکثرا انجام فرائض دينى آشکارا غدغن نشده بود، بخش اعظم قوانين نازى ها امکان برقرارى سبک زندگى مذهبى يهوديان را سلب مينمود. به عنوان مثال، منع امکان تجمع 10 نفر يهودى، اجازه برگزارى نماز جماعت را نميداد، کمبود مواد غذائى، امکان اعمال احکام خوراک حلال را دشوار نموده و الزام کار اجبارى، نگهدارى قداست روز شنبه را غير ممکن ميساخت. به علاوه، شرايط حکومت نازى ها تجديد سنت هاى مردمى ضديهودى که در اروپا بسيار رايج بود را امکان پذير ميساخت. دين يهود به صورت سيستماتيک منع نشده بود، ليکن برقرارى سبک زندگى مذهبى زير سلطه نازى ها بسيار سخت شده و در بسيارى از موارد يهوديان مذهبى و دين يهود هدف تعرض نازى ها بودند.

این سؤال ناشی از بحث و جدل عقیدتی بود که به دنبال هولوکاست به وجود آمده بود. از نظر تاریخی، برخورد و رفتار خاخام ها در دوران هولوکاست یکسان نبود و همانند زمینه های دیگر، در این موضوع نیز لازم است که هرکدام از مراتب به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرد و رفتار خاخام ها را باید با توجه به شرایط اطراف شان تجزیه و تحلیل نمود. خاخام ها و مقامات مذهبی در دوران پیش از جنگ بخشی از عناصر رهبری جوامع یهودی در اروپا بودند و بنابراین لازم است که فعالیت ایشان به موازات فعالیت بقیه رهبران یهودی در سال های هولوکاست بررسی شود. رفتار و خط مشی ایشان متاثر از عناصر عقیدتی و نیز ناشی از طرز فهم و درک آنها در مورد رژیم نازی بود. باید تاکید کرد که هیچ کس قتل عامی را که نهایتا اجرا شد پیش بینی نمیکرد.

لازم به تاکید است که خاخام های جوامع یهودیان نه تنها به عنوان رهبران سیاسی بلکه مخصوصا به عنوان رهبران روحانی به شمار می آمدند. بنابراین فعالیت آنها همانند خطبه هایشان دارای لایه های آشکار و غیرآشکاری بودند که خطاب به جامعه و دیگر مردم بود. خاخام هایی بودند که اعتبار و اختیارات خود بر جامعه یهودیان را به دلیل منصب شان به عنوان خاخام کسب می کردند ولی برخی دیگر نیز بودند که این اعتبار را به دلیل شخصیت خویش، آگاهی و دانائیشان و خصوصیت های روحانیشان کسب می نمودند. رفتار خاخام ها در دوران هولوکاست، همانند انتظارات جامعه یهودی از ایشان، به صورت مستقیم به شخصیت و روش مدیریت مذهبی و اجتماعی آنان مربوط بود.

بعد از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان و تصرف کشورهای اروپایی دیگر به دست آنها در سال های پس از آن، رهبران جوامع یهودی دریافتند که خطر بزرگی در شرف وقوع می باشد. بسیاری از رهبران روحانی، عقیدتی و اجتماعی یهودیان اروپا منجمله خاخام ها، رؤسای حزب های سیاسی و جنبش های جوانان، نگران بودند که فعالیت گذشته اجتماعیشان جان آنان را به خطر بیاندازد. آنها احتمال می دادند که حکومت نازی نخست به تمامی رهبران اجتماعی که در سال های پیش از جنگ مواضع ضدنازی خود را بیان می نمودند صدمه بزند. برخی دیگر نیز بر این باور بودند که اوضاع بحرانی دوام نخواهد آورد و فعالیتشان برای جامعه در خارج از مناطق اشغال شده به دست نازی ها موثرتر واقع خواهد شد. با توجه به این امر، رهبران بسیاری منجمله مقامات مذهبی، از فرصت خروج از مناطق اشغالی به دست نازی ها که در اولین روزها وجود داشت، به خصوص در ماه های اول پس از تصرف لهستان، استفاده کرده و جوامع خویش را رها کردند. رهبرانی مانند خاخام شموئل زیگلبویم از شهر گور که یکی از رهبران برجسته حزب سوسیالیست "بوند" بود و همچنین منخم بگین یکی از فعالین برجسته از جنبش جوانان صیونیست-رفرمیستی در ماه های اول پس از تصرف لهستان از آنجا خارج شدند.

رهبران اجتماعی و خاخام هایی که تصمیم گرفتند همراه جوامع خویش بمانند در همان روزهای اول تصرف اعدام شدند. برخی دیگر از آنان در مراحل بعدی جنگ وظایف رسمی رهبری در شوراهای یهودی و بخش های مربوطه را بر عهده گرفتند و یا به سازمان های یهودی غیررسمی پیوستند. به نظر بسیاری از خاخام ها، امداد رفاهی و اجتماعی بسیار مهم بود و بنابراین ایشان در برپائی آشپزخانه های عمومی یهودی و نیز در کمک به آوارگان، بیماران و کودکان شرکت کردند.

خاخام یوسف "تصوی کارلیباخ" از آلمان یکی از رهبران مذهبی بود که تصمیم گرفت همراه جامعه یهودی بماند. وی با وجود اینکه تحت کنترل شدید گشتاپو بود و در اتفاقات "شب کریستال" به او حمله شد، تصمیم عدم استفاده از فرصت مهاجرت که برایش وجود داشت را گرفت. وی با توجه به شخصیتش و فعالیت هایش به یهودیان کمک روحی بسیاری نمود. خاخام کارلیباخ پس از اینکه به شرق تبعید شد نیز به فعالیت مذهبی و اجتماعی خود ادامه داد. وی در مارس 1942 به دست نازی ها به قتل رسید.

خاخام دکتر لیئو بک، از رهبران یهودی لیبرال آلمان نیز در آلمان ماند. وی پس از برپائی "نمایندگی کشوری یهودیان آلمان" در سال 1933 به ریاست این سازمان درآمد. او در این منصب تا منحل شدن آن سازمان در سال 1943 باقی ماند. وی وظیفه خود را بیشتر در حفاظت از همبستگی داخلی یهودیان آلمان و نمایندگی واحد در برابر دیگران می دانست. او فعالیت اجتماعی خویش را حتی پس از اینکه به ترزینشتات فرستاده شد، ادامه داد. هنگامی که او از سرنوشت اخراجیان از ترزینشتات به آشویتس اطلاع یافت، تصمیم گرفت که این مطلب را فاش نکند و به همین دلیل در پایان جنگ برخی از وی انتقاد شدیدی نمودند.

خاخام دیگری که با پیروان خود باقی ماند، خاخام پیاسچنا، یکی از رهبران مذهبی جوان و برجسته در فی مابین دو جنگ جهانی در لهستان بود. وی دوران جنگ را در گتو ورشو سپری نمود و در آنجا نیز به رهبری پیروانش ادامه داده و در خطبه هایی برای تشویق روحی آنان شرکت می نمود. این خاخام ظاهرا در اواخر 1943 به قتل رسید.

طبیعی است که رهبران مذهبی ای نیز بودند که راه های دیگری را انتخاب نمودند و برخی از ایشان بدین خاطر مورد انتقاد واقع شدند. به عنوان مثال، در دوران جنگ و پس از آن، ادعاهای بسیاری برضد خاخام از بلز که در سال 1943 از لهستان به مجارستان متواری گشت شنیده شد. این خاخام در چندین خطبه خود یهودیان مجارستان را تشویق و آرام نمود، ولی پس از تصرف مجارستان در مارس 1944، از آنجا فرار کرد و بدین ترتیب نجات یافت. این در حالی بود که اکثر افرادی که در خطبه های وی شرکت می نمودند به هلاکت رسیدند.

خروج و نجات خاخام ها و دانش آموزان مدارس مذهبی لیتوانی رویدادی اختصاصی بود. تمامی پرسنل مدرسه مذهبی "میر" و چند مدرسه دیگر موفق به فرار گشتند. آنها به صورت گروهی از راه لتونی مستقل، شوروی، ژاپن و چین به شانگهای رسیدند و بدین ترتیب از دست نازی ها نجات یافتند.

به طور کلی با اینکه مقام رسمی خاخام ها در دوران جنگ متزلزل گشته بود، بسیاری از یهودیان در گتوها منجمله مقامات گتو، ایشان را به عنوان مقام مذهبی و اخلاقی قبول داشتند. تعداد بسیاری از یهودیان نه تنها برای شرکت در مراسم دعا بلکه برای شندیدن صحبت ها و خطبه های ایشان نیز به مکان اسکان خاخام ها می رفتند. خاخام هایی بودند که حتی یهودیان غیرمذهبی نیز برای شنیدن مطالب مثبت و تشویق کننده به ایشان رجوع می کردند. رؤسای شوراهای یهودیان نیز به پند و نظریه آنها گوش فرامی دادند و بعضی اوقات حتی از آنها دعوت می کردند که در جلسات مهم و تصمیمات سرنوشت ساز حضور یابند. رفتار رهبران مذهبی و یهودیان مذهبی، به مانند فعالیت دیگر رهبران اجتماعی، ناشی از تصمیمات شخصی آنها بود و آنها غالبا چارۀ دیگری نداشتند و با این احساس فعالیت می کردند که نماینده مردم هستند.

از هنگام شروع عهد نوین، قوم يهود دستخور تغييرات زيادى بوده و روند تحصيلات و دورگيرى از مذهب بر آن تاثير گزاشت. در بين يهوديان اروپا جريانات مذهبى جديدى به وجود آمد که برخورد متفاوتى با لزوم انجام فرائض دينى داشته و بخشى از آنان لزومى به انجام بسيارى از فرائض دينى نميديدند. در نتيجه، قبل از شروع جنگ، بخشى از يهوديان اروپا فرائض دينى را به مفهوم سنتى آن انجام نميدادند. در دوران حکومت نازى ها، يهوديان سنتى سعى در ادامه انجام فرائض دينى داشتند، ليکن با بدتر شدن اوضاع، حفظ سبک زندگى مذهبى مستلزم برخورد روزمره دشوارى بود.

در سالهاى اول پس از به قدرت رسيدن هيتلر، امکان حفظ سبک زندگى مذهبى در آلمان نازى – چه در سطح جامعه و چه در سطح زندگى شخصى هر نفر در خانه خود – وجود داشت. با وجود اين، مشکلات بسيارى در زمينه ذبح حلال، پيدا نمودن ده مرد يهودى براى خواندن نماز جماعت وغيره وجود داشت. با ازدياد قوانين و نظارت بر يهوديان در اواخر دهه 30 و آغاز دهه 40، خطرات بسيارى زندگى جامعه يهوديان را تهديد ميکرد. به همان صورت، هنگامى که نازى ها کشورهاى ديگرى را نيز اشغال نمودند، ادامه زندگى جامعه يهودى و امکان انجام فرائض دينى در ملاء عام بسيار سخت تر – و در بعضي اوقات کاملا باطل – شده بود.

زندگى مذهبى در دوران هولوکاست را بايد با اين ديد مدنظر داشت.

در قبال از هم پاشيدگى جامعه و تزلزل چهارچوب خانوادگى، سبک زندگى سنتى نيز تغيير يافت. بسيارى از افرادى که فرائض دينى را انجام ميدادند سعى در حفظ اجزاء باقيمانده از عالم مذهبى از دست رفته خود داشتند: ذبح حلال، طهارت زناشوئي، ختنه نوزادان ذکور، نگهدارى احکام روز مقدس شنبه، تدريس تورات، برگزارى مراسم و اعياد و غيره، که مستلزم اهتمام و اخلاص خاصى بود.

به عنوان مثال، برگزارى نماز جماعت در بعضى از گتوهاى لهستان براى مدتى ممنوع شده بود، ليکن در آن مدت نيز بودند يهوديانى که در خانه هاى شخصى خود نماز دسته جمعى برگزار ميکردند. گاهى در اعياد مذهبى تعداد زيادى نماز گزار جمع ميشدند، در حالى که اين نوع اجتماع ها بدون کسب مجوز کاملا غدغن بود. در زمينه هاى مذهبى ديگر نيز ممانعت های زیادی ايجاد شده بود. به عنوان مثال، در گتوى ورشو ذبح حلال منع شده بود، ليکن يهوديان مذهبى راهى براى قاچاق گوشت حلال به داخل گتو پيدا نمودند. در عين حال، به سبب کمبود شديد غذا، بسيارى از يهوديان منجمله يهوديان مذهبى هرخوراکى را که به دست مياوردند مغتنم می شمردند بدون اين که منبع آن را بررسى کنند. در بعضى از اماکن، يودنرات ها سعى در پيدا نمودن راهى براى ادامه انجام فرائض دينى با موافقت خاخام ها داشتند.

مراجع دينى سعى در مقابله با وضعيت ويژه افراد مذهبى در دوران جنگ داشتند. خاخام ها شرايط موجود را به عنوان شرايط بحرانى تعريف نموده و مواردى را براى نجات جان انسان ها جايز دانستند. به عنوان مثال، برخى از مراجع دينى ارشد راى بر جايز بودن خوردن غذاى غيرحلال دادند، و يا دستور کار کردن در اعياد مذهبى را به منظور جلوگيرى از به خطر افتادن جان افراد صادر کردند، با اين استدلال که فرائض مذهبى به منظور بهبود زندگى و نه به خطر انداختن آن آورده شده است. با اين وجود بودند يهوديانى که اين احکام تسهيل دهنده را قبول نکرده و جان خود را در راه انجام تمامى فرائض دينى فدا نمودند. اکثر يهوديان مذهبى سعى در انجام آن دسته از فرائضى که برايشان خطر جانى به همراه نداشت نمودند (با اين استدلال که فرائض مذهبى به منظور بهبود زندگى و نه به خطر انداختن آن آورده شده). از لحاظ اعتقادات دينى، برخى به سبب شرايط دشوار انجام فرائض مذهبى را متوقف نمودند درحالی که به اعتقادات خود پايبند ماندند. در عين حال موارد زيادى نيز از تضعيف اعتقاد، گستاخى نسبت به مؤسسات دينى وروحانيون، و حتى چند مورد اهانت به ذات احديت توسط افرادى که سابقا مذهبى بودند، ديده ميشد. در چند مورد نيز به دنبال فلاکت هاى جنگ، يهوديانى با نظريات سکولار به دين يهود نزديک تر شدند.

مانند هر فعاليت معنوى ديگر، حفظ سبک زندگى مذهبى در دوران جنگ نيز نياز به شجاعت بسيارى داشت، و تقريبا در هر مکان يهوديانى بودند که با پايدارى جان خود را به خطر انداخته و به انجام فرائض دينى ادامه دادند. با وجود اين که در سطح عمومى بخش هاى عظيمى از سبک زندگی مذهبى لطمه شديدى خورد، تعداد زيادى از يهوديان مذهبى تا حد امکان به انجام فرائض دينى ادامه دادند.

تردید و پرسش هایی مانند جایگاه الهی در رویدادهای تاریخی، مشیت الهی به لحاظ فردی و اجتماعی و غیره همواره در ذهن انسان های با ایمان وجود داشته، اما قتل سیستماتیک یهودیان اروپا موجب این گونه افکار و تردیدها به صورت حادتری شد. با این وجود باید بین روش دست و پنجه نرم کردن یهودیان با اعتقادات دینی خود در دوران هولوکاست و بین پرسش ها و سوالات مذهبیی که هولوکاست در جامعه یهودی در سال های پس از جنگ به وجود آورد تفاوت قایل شد. اغلب مباحثی که امروزه در مورد "اعتقادات مذهبی در پی هولوکاست" وجود دارند، در واقع نمایانگر طرز تفکر و سبک زندگی مباحثان می باشد و این در حالی است که هولوکاست رویدادی است که در گذشته اتفاق افتاده و می توان از حال به آن نگریست و دیگر قسمتی از واقعیت دوران جنگ نمی باشد.

یهودیان بسیاری که در اروپا تحت سلطه نازی ها زندگی می کردند، تلاش می نمودند که دلیل و توجیه این رویدادهای هولناک که برای ایشان اتفاق می افتاد را درک کنند. یهودیانی که به اجرای اوامر و وظایف مذهبی اعتقاد داشتند از خود می پرسیدند که توجیه این همه رنج و عذاب چه می تواند باشد. این سنجش ها و سوالات در مورد دلایل آزار و اذیت، خود نشانگر سردرگمی و پریشانی بود که بر کل جامعه یهودی در آن دوران حکم فرما بود.

خاخام کلونیموس کلمیش شپیرا از پیاسچنا یکی از اندک خاخام های یهودیی بود که از خود آثاری نوشته شده و مستند در مورد تلاش برای درک نمودن سنجش های مذهبی و اعتقادی برجا گذاشت. در این آثار که شامل خطبه های وی در گتو ورشو در روزهای شنبه و اعیاد یهودی در خلال سال های 1940 تا 1942 بود، می توان به وضوح جستجوی صادقانه وی برای پیدا کردن معنا و دلیل دشواری ها را دید. این خاخام نظریه ای را پیشنهاد داد که بر اساس آن الهیت در حین رنج و عذاب در بین خود یهودیان در گتو ظهور می نماید. بر طبق این نظریه، می توان به وسیله برخورد خاص با رنج و عذاب و یا با جامعه یهودیان، به ذراتی از وجود الهی دسترسی یافت. او بر این باور بود که با خروج از عذاب شخصی و روی آوردن به رنج عمومی و نیز به وسیله همبستگی با درد و رنج عمومی و عدم بی تفاوتی در مقابل آن، می توان به خداوند نزدیک شد. به گفته وی، حتی خداوند هم پا به پای قوم خود رنج می کشد "وقتی آنها رنج می برند او نیز در عذاب است". این خاخام در اواخر 1943 به دست نازی ها به قتل رسید و خطبه های وی پس از جنگ در آرشیوی به نام "لذت شنبه" (اونگ شبات) یافت شد.

نوشته های خاخام شیمعون هوبرباند نمونه دیگری از روش برخورد با تردیدات اعتقادی در دوران هولوکاست می باشد. با شروع جنگ، خاخام هوبرباند همسر و تنها پسرش را از دست داد. وی پس از رنج بسیار به ورشو رسید. وی در ورشو به دکتر امانوئل رینگلبلوم پیوست و شرکت کننده ای فعال در سازمان های امدادی بود. او همچنین یکی از فعالین برجسته و مهم در روند زیرزمینی مستند سازی رویدادها به نام "لذت شنبه" بود. نوشته های وی که مشخصه آنها نظریه انتقادی شدید و عمیق بود در کتاب "تقدیس الهی" جمع آوری شده و شامل اشاره های بسیاری به اعتقادات مذهبی یهودیان در دوران جنگ می باشند. خاخام شیمعون هوبرباند در طی عملیات اخراج وسیع از گتو ورشو که در تابستان 1942 رخ داد، به اردوگاه مرگ تربلینکا (Treblinka) فرستاده شد و همان جا به قتل رسید.

در دفاتر خاطراتی که بعضا توسط نوجوانان نوشته شده بود، می توان تردید و پرسش در مورد جایگاه الهی را یافت نمود. به عنوان نمونه در نوشته های موشه پلینکر که در کتابی به نام "موشه نوجوان" چاپ شد، اشاره های بسیاری به شبهات و تردیدهای روحی یک جوان مذهبی شده است. پرسش های دیگری در مورد اعتقاد و مراقبت الهی، معنای درد و رنج، انسانیت و معنای زندگانی نیز در نوشته ها و شهادت نامه های دوران هولوکاست مانند "سوال و جواب" هایی که برای خاخام ها فرستاده می شد دیده می شوند.

در میان این واقعیت تلخناک، افرادی بودند که ادعا می نمودند که باید این حکم الهی را قبول کرد و هیچ تردیدی در مورد راه های الهی در دل راه نداد. برخی دیگر بر این باور بودند که این اتفاقات در واقع مجازات خطاها و سکولاریزم جامعه یهودی در عصر نوین می باشد. بعضی از یهودیان مذهبی این رخداد ها را به عنوان "رو برگرداندن" (اعتقادی در دین یهود که می گوید که خداوند در برخی اوقات به چند هدف روی خود را از قومش برمیگردند: به عنوان مجازات خطاها یا برای آزمایش که ببیند آیا قوم او حتی در شرایط طاقت فرسا بر اعتقاد خود ایستادگی می کنند یا خیر) قلمداد می نمودند و یا آنکه بر این باور بودند که این آزمایشی سخت برای قوم یهود از جانب خداوند می باشد. برخی بودند که سعی به درک و فهمیدن معنای این اتفاقات نمودند ولی آنها به این نتیجه رسیدند که قادر به درک و یا توضیح این مسایل نمی باشند. قسمتی از جامعه یهودی با توجه به بی رحمی و خشونت های شدید به انکار خدا روی آوردند و برخی از آنان حتی در ملا عام کفرگوئی می نمودند. با این حال بسیار شگفت آور است که اتفاقا در آن دوران غیریهودیانی بودند که تصمیم گرفتند یهودی شوند.

به طور کلی می توان گفت که وقایع هولوکاست در بین یهودیان تحت سلطه نازی تردیدهای اعتقادی فراوانی به وجود آورد و ایشان به صورت های مختلی به این تردیدات پاسخ می دادند. هولوکاست باعث شد که تعدادی از یهودیان مذهب خود را رها کنند، در حالی که این واقعیت سخت رابطه برخی دیگر از یهودیان با خداوند را محکم تر و با ثبات تر نمود.